کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیچزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هیچ
لغتنامه دهخدا
هیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر. سوزنی .پس بگفتند پند و هیچ نگفت می کشیدند و او دگر می خفت . اوحدی .- به هیچ ؛ به چیزی : از یاد تو غافل نتوا...
-
زا
لغتنامه دهخدا
زا. (اِمص ) در تداول بمعنی زایش .- سر زا رفتن ؛ مردن زن گاه بارنهادن . || (نف ) مخفف زاینده . افزاینده : سخت زا.- نازا ؛ عقیم . ماده ای که بچه نیاورد. || (ن مف )مخفف زاییده .- تازه زا ؛ تازه زائیده .مولودی که تازه به دنیا آمده .
-
زا
لغتنامه دهخدا
زا. [ زُ اِ] (اِخ ) نام دختری است از احفاد کنستان تن پورنی روژنت که امپراطور بیزانس بوده و سلطنت وی از 912 تا 959 م . امتداد داشت و برحسب تحقیقاتی که شده است نسب خود را به اشکانیان می رسانید. زُاِ به همسری کنستان تن مونوماک امپراطور بیزانس (1046-1054...
-
هیچ چیز
لغتنامه دهخدا
هیچ چیز. (ق مرکب ) چیزی . به چیزی . || (ص مرکب ) بی اعتبار. بی ارزش . (فرهنگ فارسی معین ).- به همه هیچ چیز خریدن ؛ بضاعت فراوان در مقابل متاع بی ارزشی دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- به هیچ چیز برنگرفتن ؛ ارزش ننهادن . به چیزی نشمردن . (فرهنگ فارسی مع...
-
هیچ کاره
لغتنامه دهخدا
هیچ کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ردی . پست . که به هیچ کار نیاید: عسیقة؛ شراب هیچ کاره ٔ بسیارآب . مصران الفار؛ نوعی از خرمای هیچ کاره . (منتهی الارب ). || کسی که کاری و شغلی ندارد. آنکه برای کاری شایسته نیست . || کنایه از مردم ضعیف و بی اعتبار و فرو...
-
هیچ کس
لغتنامه دهخدا
هیچ کس . [ ک َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) کسی . شخصی . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) ناچیز. بی چیز. بی ارزش . نالایق . (فرهنگ فارسی معین ). فعل و ضمیر آن مفرد آید. (از مفرد و جمع معین ص 218). رجوع به هیچ و ترکیب هیچ کس شود.
-
هیچ گاه
لغتنامه دهخدا
هیچ گاه . (ق مرکب ) هیچ وقت . هرگز : گر کند هیچ گاه قصد گریزخیز ناگه به گوشش اندر میز.خسروی .
-
هیچ گونه
لغتنامه دهخدا
هیچ گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) هیچ قسم : مگردان دل از مهر افراسیاب مکن هیچ گونه به رفتن شتاب . فردوسی .ز فرمان او هیچ گونه مگردتو پیرایه دان بند بر پای مرد.فردوسی .
-
هیچ مدان
لغتنامه دهخدا
هیچ مدان . [ م َ ] (نف مرکب ) هیچ دان . نادان . جاهل و بی علم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : یارم همه دانی و خودم هیچ مدانی یارب چه کند هیچ مدان با همه دانی .؟
-
هیچ مرد
لغتنامه دهخدا
هیچ مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) کنایه از مرد ضعیف و زبون . (آنندراج ) : جهان آن کسی راست کو در نبردپی مرد نگذاشت بر هیچ مرد.نظامی (از آنندراج ).
-
هیچ ندان
لغتنامه دهخدا
هیچ ندان . [ ن َ ] (نف مرکب ) هیچ مدان . جاهل و نادان .
-
هیچ وجه
لغتنامه دهخدا
هیچ وجه . [ وَج ْه ْ ] (ق مرکب ) هیچ طور. هیچ گونه .
-
هیچ وقت
لغتنامه دهخدا
هیچ وقت . [ وَ ] (ق مرکب ) هرگز. هیچ گاه : چو من دستگه داشتم هیچ وقت زبان مرا عادت «نه » نبود. مسعودسعد (دیوان ص 123).ای بزرگی که مثل توننمودهیچ وقتی سپهر آینه وار.مسعودسعد.
-
بی هیچ
لغتنامه دهخدا
بی هیچ . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + هیچ ) بی چیز.- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار : تهیدست بر خوبرویان مپیچ که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ . سعدی . || بی وسیله . بی قید وبند : در کان دل من گهر از بهر گروهیست پاکیزه که بی هیچ مرااند و مرااند.ناص...
-
عسل زا
لغتنامه دهخدا
عسل زا.[ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عسل زاینده . ایجادکننده ٔ عسل .