کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیولی
لغتنامه دهخدا
هیولی . [ هََ ] (معرب ، اِ) ممال هیولی ̍ (هیولا) : همیشه تا ز ره عقل بر عقول و نفوس تقدمی نبود صورت و هیولی را.ظهیر فاریابی .
-
هیولی
لغتنامه دهخدا
هیولی . [ هََ لا ] (معرب ، اِ) (اصطلاح فلسفه ) عنصر. مایه . ماده ، مقابل صورت . این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود از آن اتصال و انفصال می پذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نو...
-
هیولی
لغتنامه دهخدا
هیولی . [ هََ لا / هََ ی ْ یو لا ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قطن . (اقرب الموارد). پیشینیان سرشت جهان را بدان تشبیه کرده اند و نسبت بدان هیولی ّ و هیولانی است . (از اقرب الموارد).
-
هیولی
لغتنامه دهخدا
هیولی . [ هََ لی ی ] (ص نسبی ) هیولانی . منسوب به هَیولی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به هَیولی ̍ شود.
-
واژههای مشابه
-
عالم هیولی
لغتنامه دهخدا
عالم هیولی . [ ل َ م ِ هََ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم اجسام است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
-
ام هیولی
لغتنامه دهخدا
ام هیولی . [ اُم ْ م ِ هََ لا ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح صوفیه ، عبارت از لوح است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لوح شود.
-
جستوجو در متن
-
هیولیات
لغتنامه دهخدا
هیولیات . [ هََ ل َ ] (ع اِ) ج ِ هَیولی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به هیولی شود.
-
بیکت
لغتنامه دهخدا
بیکت . [ ] (سانسکریت ، اِ) ماده مقابل هیولی . (از تحقیق ماللهند ص 20).
-
بی صورتی
لغتنامه دهخدا
بی صورتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی صورت . اصل . مقابل صورت که فرع است . || (اصطلاح تصوف ) بی شکلی : صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون . مولوی .و رجوع به صورت و هیولی شود.
-
هیولا
لغتنامه دهخدا
هیولا. [ هََ ] (معرب ، اِ) ماده ٔ هر چیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل صورت : هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدورکه باشد بی خلاف آنگه ز خردو واحد و یکتا. ناصرخسرو.گشایم راز لاهوت از تفردنمایم ساز ناسوت از هیولا. خاقانی .رجوع به هیولی شود.
-
در در تن
لغتنامه دهخدا
در در تن . [ دِ رِ دِ رِ ت َ ] (اِ) کلمه ای است که خنیاگران و نغمه سرایان در کار عمل خوانند، و آن نوعی از خواندن است که با طبول و ضرب باشد. و گویند اصل آن «درا در تن » است یعنی در تن درآ و داخل شو، و قصه ٔ آنرا چنین گویندکه بعد از آنکه جسد آدم صفی را...
-
معلولات
لغتنامه دهخدا
معلولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معلولة مؤنث معلول . رجوع به معلول شود.- معلولات اربعه (اصطلاح فلسفی ) ؛ چهار معلول . مقابل علل اربعه . معلولات اربعه عبارتند از: 1- مصنوعات بشرحیوانی . 2- مصنوعات طبیعی که معادن و نبات و حیوان باشد. 3- مصنوعات و موجو...
-
پذیرا
لغتنامه دهخدا
پذیرا. [ پ َ ] (نف ) صفت دائمی از پذیرفتن . قابل . قبول کننده . پذیرنده : شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس . فردوسی .آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. ناصرخسرو.عقل جز وی عقل استخراج نیست جز پذیرای...