کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیمنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هیمنة
لغتنامه دهخدا
هیمنة. [هََ م َ ن َ ] (ع مص ) آمین گفتن . || بال گستردن طایر بر بچه ٔ خود. || نگاهبان و رقیب گردیدن بر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) در تداول ، شکوه و وقار و مهابت که از بزرگی و عظمت کسی در دل افتد. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
درآی
لغتنامه دهخدا
درآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شکوه و جلال و هیمنه و خدم و حشم : اگر به عهد منندی و در زمانه ٔ من مراستی ز میانشان همه برای...
-
مهیمن
لغتنامه دهخدا
مهیمن . [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) ایمن کننده از خوف . آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم . (منتهی الارب ). همان مؤمن است که همزه ٔ اولی قلب به هاء و همزه ٔ ثانیه قلب به یاء شده است . (یادداشت مؤلف ) محققان را در تحقیق مهیمن سه قول است یکی آنکه اصلش م...
-
گیر و دار
لغتنامه دهخدا
گیر و دار. [ رُ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از: دو فعل گیر (گرفتن ) به اضافه ٔ واو عطف و فعل دار (داشتن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اخذ و ضبط. || اختلاط بانگهای مبارزان ، و شور و غوغای آنها. (ناظم الاطباء) : برآمد ز آوردگه گیر و دارنبیند بدان ...
-
گستردن
لغتنامه دهخدا
گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) (از: گستر + دن ، پسوند مصدری ) گستر، قیاس شود با بستر. هندی باستانی ستر + وی (پهن کردن )، پهلوی وسترتن (پهن کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پهن کردن .(برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). باز کردن . (صحاح الفرس ).منتشر کردن...
-
پیله
لغتنامه دهخدا
پیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) محفظه ٔ ابریشمین کرم ابریشم . ماده ای که کرم ابریشم از لعاب دهن دور خود می تند و در ساخت ابریشم بکار می آید. (فرهنگ نظام ). بادامه . آن بادامچه بود که ابریشم ازاو گیرند. (لغت نامه ٔ اسدی ). اصل ابریشم و غوزه ٔ ابریشم که کرم ...
-
بال
لغتنامه دهخدا
بال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است . در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزا...