کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیربدان هیربد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیربدان هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربدان هیربد. [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس هیربدان . هیربد بزرگ .
-
جستوجو در متن
-
هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربد. [ ب َ] (اِ مرکب ) خادم و خدمتکار آتشکده . (برهان ). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان ). بزرگ آتشخانه و امین ملت . (آنندراج ). || قاضی و مفتی گبران . (برهان ). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش اف...
-
زروان داد
لغتنامه دهخدا
زروان داد. [ زَ ] (اِخ ) یکی از پسران مهر نرسی است که بمقام هیربدان هیربد رسید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و سبک شناسی بهار ص 190 شود.
-
جشنسف
لغتنامه دهخدا
جشنسف . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) معرب گشنسب و نام پادشاه طبرستان است که تنسر هیربدان هیربد روزگار اردشیر بابکان نامه ای بدو نوشت و ترجمه ٔ فارسی آن نامه اکنون در دست است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
-
هرابذة
لغتنامه دهخدا
هرابذة.[ هََ ب ِ ذَ ] (معرب ، اِ) ج ِ هربذ. (منتهی الارب ). هیربدان . (یادداشت به خط مؤلف ). خادمان آتشگاهها در هند و آنان برهمنانند و دانشمندان و بزرگان آن دیارند و نیز گویند خادمان آتش مجوس اند. و این لغت فارسی است . (از اقرب الموارد). رجوع به هرب...
-
جسنفشاه
لغتنامه دهخدا
جسنفشاه . [ ] (اِخ ) نام پادشاه طبرستان در زمان اردشیر. آقای پورداود در یشتها چنین آرد: تنسر هیربدان هیربد اردشیر بابکان در جزو کاغذی که به جسنفشاه پادشاه طبرستان نوشته و او را به اطاعت اردشیر دعوت کرده ... (از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 249).
-
موبدان موبد
لغتنامه دهخدا
موبدان موبد. [ ب َ ب َ] (اِ مرکب ) موبد موبدان . رئیس موبدان . دارنده ٔ عالیترین مقام روحانی در دین زرتشتی . (از یادداشت مؤلف ). قاضی القضاة مجوس . (مفاتیح ). یعقوبی فهرست صاحبان مناصب را در عهد یزدگرد اول (نیمه ٔ اول قرن پنجم میلادی ) چنین آورده اس...
-
گبرک
لغتنامه دهخدا
گبرک . [ گ َ رَ ] (اِ مصغر) (از: گبر + کاف تحقیر) برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیه ٔ 2 آرد: غالب مورخین و شع...
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (ص ، اِ) مغ.(جهانگیری ). آتش پرست . (برهان ) (انجمن آرا). مجوس . زرتشتی به دین : هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران . (منتهی الارب ). بعقیده ٔ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ٔ «کافر» عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً ...