کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیربد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربد. [ ب َ] (اِ مرکب ) خادم و خدمتکار آتشکده . (برهان ). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان ). بزرگ آتشخانه و امین ملت . (آنندراج ). || قاضی و مفتی گبران . (برهان ). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش اف...
-
واژههای مشابه
-
هیربدان هیربد
لغتنامه دهخدا
هیربدان هیربد. [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس هیربدان . هیربد بزرگ .
-
جستوجو در متن
-
هیربدستان
لغتنامه دهخدا
هیربدستان . [ ب َ دِ ] (اِ مرکب ) محل هیربد.
-
هیرمند
لغتنامه دهخدا
هیرمند. [ م َ ] (اِخ ) و هیربد، لقب گشتاسب شاه بود. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
هربد
لغتنامه دهخدا
هربد. [ هَِ ب َ ] (اِ) خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان ). هیربد. معرب آن هربذ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هیربد و هربذ و هرابذة شود.
-
هرابذ
لغتنامه دهخدا
هرابذ. [ هََب ِ ] (معرب ، اِ) ج ِ هیربذ. (المعرب جوالیقی ص 166). هرابذة. رجوع به هیربد، هربذ، هیربذ و هرابذة شود.
-
دهموبد
لغتنامه دهخدا
دهموبد. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) پیشواو پیر آتش - پرستان . (ناظم الاطباء). ممکن است صورتی از هیربد یا دِه موبَد یعنی موبد ده و ناحیه باشد.
-
زروان داد
لغتنامه دهخدا
زروان داد. [ زَ ] (اِخ ) یکی از پسران مهر نرسی است که بمقام هیربدان هیربد رسید. رجوع به ایران در زمان ساسانیان و سبک شناسی بهار ص 190 شود.
-
هورستار
لغتنامه دهخدا
هورستار. [ رِ ] (اِ) دستور و موبد و هیربد را گویند و اینان در آئین پارسیان به محافظت شوارع شریعت و حراست حدود دانش و حکمت می پردازند. (از آنندراج ). در انجمن آرا هورستان ضبط شده است .
-
هیرکده
لغتنامه دهخدا
هیرکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آتشکده . مرکب است از هیر به معنی آتش + کده به معنی جای آن : در هیرکده گر ز مدیح تو بخوانندبیزار شود هیربد از زند و ز پازند.امیرمعزی (از جهانگیری ).
-
جشنسف
لغتنامه دهخدا
جشنسف . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) معرب گشنسب و نام پادشاه طبرستان است که تنسر هیربدان هیربد روزگار اردشیر بابکان نامه ای بدو نوشت و ترجمه ٔ فارسی آن نامه اکنون در دست است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
-
نوش آذر
لغتنامه دهخدا
نوش آذر. [ ذَ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است . (از غیاث اللغات ). نام آتشکده ٔ دوم است از هفت آتشکده ٔ مغان و پارسیان باستان . (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (آنندراج ) (از برهان قاطع). و آن را آذرنوش نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی )...
-
هرابذة
لغتنامه دهخدا
هرابذة.[ هََ ب ِ ذَ ] (معرب ، اِ) ج ِ هربذ. (منتهی الارب ). هیربدان . (یادداشت به خط مؤلف ). خادمان آتشگاهها در هند و آنان برهمنانند و دانشمندان و بزرگان آن دیارند و نیز گویند خادمان آتش مجوس اند. و این لغت فارسی است . (از اقرب الموارد). رجوع به هرب...