کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هیب
لغتنامه دهخدا
هیب . (اِ) به لغت ژند و پاژند عاقبت کار را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
هیب
لغتنامه دهخدا
هیب . [ هََ ] (ع مص ) ترسیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هیب
لغتنامه دهخدا
هیب . [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) ترسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیمناک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مهابة
لغتنامه دهخدا
مهابة. [ م َ ب َ ] (ع مص ) ترسیدن کسی . (از منتهی الارب ). ترسیدن . هیب .هیبت . (از ناظم الاطباء). رجوع به هیب و هیبت شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن قاسط پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : (وائل )بن قاسطبن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدبلة. پدر قبیله ای است معروف . - انتهی . در الاعلام زرکلی آمده : وائل بن قاسطبن هیب (کذا). از ربیعة، از عدنان ؛ جدی است جاه...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس بن زید بن عبداﷲبن دارم الدارمی التمیمی . یکی از بزرگان و از پانزده تن حکام عرب است بجاهلیت . او رئیس قبیله ٔ تمیم بود، در زمان انوشیروان و چون انوشیروان قبیله ٔ تمیم را از ریف عراق منع کرد حاجب بخدمت او رسید و کم...