کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هَلْ هَلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هََ ] (ع ق ) حرف استفهام . (منتهی الارب ). حرف استفهام و موضوع است برای طلب تصدیق ایجابی نه سلبی . (اقرب الموارد). || به معنی جزا و جحد و امر نیز هست . || به معنی «قَد» نیز هست (منتهی الارب )، مانند: هل اتی علی الانسان ...؛ یعنی قد اتی . (ناظم...
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هََ ل ل ](ع مص ) سخت ریزان شدن باران . || برآمدن هلال . || شادمان گردیدن . بانگ کردن از شادی .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صیحه زدن . (از اقرب الموارد). || (ص ) تنک و نرم از موی و جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَِ ] (اِ) هیل . هیل بویا. خیر بویا. قاقله ٔ صغار. قرامومق . کارداموم . (یادداشتهای مؤلف ). گیاهی است از تیره ٔ زنجبیلی ها و دانه هایش ازادویه ٔ معطر است . (از حواشی معین بر برهان قاطع).- هل پوچ ؛ هیچ چیز. کم ارزش : دریغ از یک هل پوچ ؛ دریغ ...
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَِ ] (فعل امر) رجوع به هلیدن و هشتن شود.
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَِ ل ل ] (ع اِ) نمودارهای ماه نو. (منتهی الارب ). استهلال ماه ، چنانکه گویند: اتیته فی هل الشهر. (اقرب الموارد). || (ص ) زن یک جامه پوشیده برای کار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هل
لغتنامه دهخدا
هل . [ هَُ ] (اِ) آغوش و بغل . (برهان قاطع) : ای عشق خندان همچو گل ای خوش نظر چون عقل کل خورشید را درکش به هل ای شهسوار هل اتی .مولوی .
-
هل اتی
لغتنامه دهخدا
هل اتی . [ هََ اَ تا ] (اِخ ) آیه ٔ نخستین سورةالدهر، هفتادوششمین سوره ٔ قرآن کریم است که چنین آغاز میشود: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً؟
-
هل دادن
لغتنامه دهخدا
هل دادن . [ هَُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، با فشاری دفعی چیزی را یا کسی را افکندن . (یادداشت مؤلف ). به سویی راندن . تنه زدن .
-
هل آباد
لغتنامه دهخدا
هل آباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است در بخش مرکزی شهرستان اردبیل دارای 565 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سست هل
لغتنامه دهخدا
سست هل . [ س ُ هَِ ] (نف مرکب ) رام . کم مقاومت . که زود تسلیم میشود : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره حجره گرد ملازه .منجیک .
-
هل من مبارز
لغتنامه دهخدا
هل من مبارز. [ هََ م ِ م ُ رِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) آیا هماوردی هست ؟ معمولاً این جمله را در مفاخره و خودنمایی در هر کار استعمال کنند : به میدان نشاط اندر خرامدنبشته بر قدح : هل من مبارز.بدایعی بلخی .
-
هل من مزید
لغتنامه دهخدا
هل من مزید. [ هََ م ِ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مقتبس از قرآن (30/50) است . صورت ترکیبی این جمله تأویل به مصدر میشود و به جای «بیشتر خواستن » و «افزون طلبیدن » به کار میرود : هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم ز عشق نعره ٔ هل من مزید برخیزد. س...
-
پان هل نیسم
لغتنامه دهخدا
پان هل نیسم . [ هَِ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) عقیده ٔ اتحاد ملل یونانی .
-
واژههای همآوا
-
هلهل
لغتنامه دهخدا
هلهل . [ هََ هََ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ تنک بافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موی تنک نرم . || جامه ٔ تنک نرم . || نوعی از زهر، معرب است . (منتهی الارب ). زهری که فوراً بکشد. (اقرب الموارد). هلاهل . رجوع به هلاهل شود.