کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوی و هوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوی و هوس
لغتنامه دهخدا
هوی و هوس . [ هََ وا وُ هََ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) میل و خواهش نفس : حقیقت سرایی ست آراسته هوی و هوس گرد برخاسته . سعدی .رضا و ورع نیکنامان حرهوی و هوس رهزن و کیسه بر.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم الاطباء). پویه . بویه . میل . هوا. خواست دل . میل و خواهش موقت و ناپایدار. در تداول فارسی به معنی خواهش است بی اس...
-
کام و ریژ
لغتنامه دهخدا
کام و ریژ. [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مراد و مقصود. (برهان ). || هوی و هوس . (برهان ). هر یک از کام و ریژ هم جداگانه به این معنی است . (برهان ). آرزوی جان . هوی و هوس : دیدی تو کام و ریژ بدو اندرون بسی با ریدگان مطرب بودی بفر و زیب .رودکی .
-
زنطرة
لغتنامه دهخدا
زنطرة. [ ] (ع اِ) هوی و هوس . (از دزی ج 1 ص 607).
-
رأیی
لغتنامه دهخدا
رأیی . [ رَءْ ] (ص نسبی ) منسوب به رأی : فلان رائیست ؛ یعنی در انجام دادن امور مقید به انضباط نیست و تابع هوی و هوس و دلخواه خود است .
-
طاهرالباطن
لغتنامه دهخدا
طاهرالباطن . [ هَِ رُل ْ طِ ] (ع ص مرکب ) آنکه خدا اورا از وسوسه و هوی و هوس هائی که در دل میگذرد حفظ کند. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به طاهر باطنی شود.
-
عشقی
لغتنامه دهخدا
عشقی . [ ع ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عشق . رجوع به عشق شود.- غزل عشقی ؛ غزل که مطالب عشقی را شامل باشد.|| در اصطلاح عامیانه ، آنکه بمیل و هوی و هوس خود کار کند، مثلاً گویند: فلانی آدمی عشقی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
شهوت چشیدن
لغتنامه دهخدا
شهوت چشیدن . [ ش َهَْ وَ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) به کار بردن شهوت . چشیدن طعم و لذت شهوت : هوی را با هوس الفت تو دادی برای لذت شهوت چشیدن .ناصرخسرو.
-
فانتزی
لغتنامه دهخدا
فانتزی . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) خیال . وهم . تصور. || هوی . هوس . بلهوسی . || میل . خواست . خواهش طبع. تفنن . (فرهنگ فرانسه ٔ نفیسی ). در تداول عامه ٔ روزنامه های امروز نوشته ای را گویند که پایبند اصول خاص یک سبک نباشد و نویسنده آن را برای تفنن و تفر...
-
رجوعام
لغتنامه دهخدا
رجوعام . [ رَ ] (اِخ ) به لغت سریانی نام پسر سلیمان علیه السلام است و چون ولیعهد پدر شد به سبب هوی و هوس بسیار ده سِبْط از مطاوعتش سر پیچیدند و دو سِبْط با او ماندند، و سِبْط به کسر اول در عربی گروه و قبیله و فرزندزاده را گویند. و رجوعا به حذف میم هم...
-
ران
لغتنامه دهخدا
ران . (نف مرخم ) مخفف راننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). راننده و دفعکننده و ردکننده و نفی کننده . (ناظم الاطباء). و همواره بصورت مزید مؤخر در ترکیبات صفت بکار رود:- بادران ؛ که باد را دور کند. که باد را دفع سازد.- دزدران ؛ که دزد را براند....
-
بلندپروازی
لغتنامه دهخدا
بلندپروازی . [ ب ُ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بلندپرواز. (فرهنگ فارسی معین ) : ز چرخ صید کند نسر طایر و واقععقاب همت او از بلندپروازی . سوزنی . || کنایه از لاف و گزاف و اظهار تجمل و خودنمایی و خودستایی .(ناظم الاطباء) : فریب حسن بتی را مخور که...
-
عیبگوی
لغتنامه دهخدا
عیبگوی . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب گوینده . عیب گو. بدگوی . (ناظم الاطباء). شمارنده ٔ عیب و بدی : تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی . فردوسی .عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اندمن خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند. سعدی ....
-
هوسناک
لغتنامه دهخدا
هوسناک . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) بوالهوس . باهوس .هوسمند. خواهشمند و آرزومند. (آنندراج ). آرزومند و طالب و دارای هوی و هوس . (ناظم الاطباء) : گفتم آه آتشین بس کن ، نه من خاک توام ؟نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام ؟ خاقانی .به نادیده دیدن هوسناک بودبه هر...