کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوشیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هوشیار
لغتنامه دهخدا
هوشیار. [ هوش ْ ] (ص مرکب ) عاقل . فطن . بخرد. باهوش .خردمند. هشیار. ذکی . صاحب عقل . هوشمند : چنین گفت با رخش کای هوشیارمکن سستی اندر گه کارزار. فردوسی .ز فضل صاحب عباد و جود حاتم طی مثل زنند حکیمان هوشیار قدیم . سوزنی .زنده کدام است بر هوشیارآنکه ب...
-
جستوجو در متن
-
زنیر
لغتنامه دهخدا
زنیر. [ زَ ] (ص ) عاقل و هوشیار و دانا و زیرک . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
اریس
لغتنامه دهخدا
اریس . [ اَ] (ص ) زیرک . هوشیار. (جهانگیری ) (برهان ) (رشیدی ).
-
حواول
لغتنامه دهخدا
حواول . [ ح َ وِ ] (ع اِ) هوشیار و زیرک و مطلع. (از ناظم الاطباء).
-
هشوار
لغتنامه دهخدا
هشوار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش + وار، پسوند اتصاف و دارندگی ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هوشیار که نقیض بیهوش باشد. (برهان ). هشیار. هوشیار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
دل آگاه
لغتنامه دهخدا
دل آگاه . [ دِ ](ص مرکب ) آگاه دل . دانا و هوشیار و بیداردل . (آنندراج ). عاقل . دوراندیش . باخبر. بیدار. (ناظم الاطباء).- پادشاه دل آگاه ؛ پادشاه خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء).
-
کوسی
لغتنامه دهخدا
کوسی . [ سا ] (ع ص ) امراءة کوسی ؛ زن زیرک هوشیار باکیاست . (ناظم الاطباء).
-
یقظ
لغتنامه دهخدا
یقظ. [ ی َ ق ُ ] (ع ص ) یَقِظ. مرد بیدار و زیرک و هوشیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به یَقِظ شود.
-
هوشیارانه
لغتنامه دهخدا
هوشیارانه . [ هوش ْ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون هوشیار. از روی کیاست و دانائی و هوشمندی .
-
ذومحافظة
لغتنامه دهخدا
ذومحافظة. [ م ُ ف َ ظَ ] (ع ص مرکب ) نگهبان . هوشیار. خداوند حفظ و یاد. هشیار. مراقبت و مواظب برکار.
-
رای بین
لغتنامه دهخدا
رای بین . (نف مرکب ) رای بیننده . هوشیار. هوشمند : بپرسید مر زال را موبدی از آن تیزهش رای بین بخردی .فردوسی .
-
روشن خاطر
لغتنامه دهخدا
روشن خاطر. [ رَ / رُوش َ طِ ] (ص مرکب ) وقاد. (یادداشت مؤلف ). هوشیار.
-
رکوتا
لغتنامه دهخدا
رکوتا. [ رَ ] (هزوارش ، ص ) به زبان زند و پازند به معنی هوشیار وصاحب هوش باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
فندش
لغتنامه دهخدا
فندش . [ ف َ دَ ] (ع ص ) غلام فندش ؛ کودک هوشیار و توانا و سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).