کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هوای بهاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کال هوای
لغتنامه دهخدا
کال هوای . [ ] (هندی ، اِ)اسم هندی هلیله ٔ کابلی است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
هوای خفتان پوش
لغتنامه دهخدا
هوای خفتان پوش . [ هََ ی ِ خ ِ تام ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هوای ابری است . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
بهاری
لغتنامه دهخدا
بهاری . [ ب َ ] (اِ) نوعی پارچه است : ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66).رونق حسن بهاریست دگر کتان راگرم بازار ز شمسی شده تابستان را.نظام قاری (دیوان ص 37).
-
خاور آذربایجانی
لغتنامه دهخدا
خاور آذربایجانی . [ وَ رِ ذَ ی ِ ] (اِخ ) نام او محمود و نبیره ٔ شهبازخان دنبلی و از شعرای دوره ٔ قاجار است . هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 124 شرح حال او را چنین می آورد: «نام او محمودخان و نبیره ٔشهبازخان دنبلی است که حاکم خوی و سلماس و مرند بوده خود...
-
هوا
لغتنامه دهخدا
هوا. [ هََ ] (ع اِ) هواء. جسم لطیف و روان که گرداگرد زمین را فراگرفته وجانداران و گیاهان از آن تنفس می کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترکیبی از نیتروژن (ازت ) و اکسیژن و به نسبت کمی از گازهای دیگر که گرد زمین را احاطه کرده است . جَوّ میان زمین و آسما...
-
هما
لغتنامه دهخدا
هما. [ هَُ] (اِ) مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایه ٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث ). همای . پشتش سیاه مایل به خاکستری ، سینه اش حنایی بی نقش ، دو شاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قره قوش بلندتر دارد. (یادداشت مؤلف ). در ادبی...
-
راغ
لغتنامه دهخدا
راغ . (اِ) دامن کوه . (غیاث اللغات ) (فرهنگ اسدی ). (از فرهنگ سروری ) (از شعوری ج 2 ورق 7) (قانون ادب ) (دهار) (فرهنگ رشیدی ). (فرهنگ نظام ). دامن کوه که به جانب صحرا باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). دامن کوهی که بجانب صحرا باشد. (لغت محل...
-
پشتکوه
لغتنامه دهخدا
پشتکوه . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ جبالی در مغرب ایران . از دره ٔ دیاله تا آب دیز (آب ِ دز) کوههای این ناحیه به دو قسمت جداگانه تقسیم میشود: اولی را پیشکوه و دومی را پشتکوه می نامند و این دو قسمت بواسطه ٔ درّه ٔ رود سیمرّه (گاماساب و کرخه ) از ی...
-
شکفتن
لغتنامه دهخدا
شکفتن . [ ش ِ ک ُ ت َ ] (مص ) واشدن غنچه ٔ گل . (برهان ). خندیدن گل . خندان شدن گل . واشدن . گشادن . شکفته شدن . (ناظم الاطباء). بشکفیدن . بازشدن غنچه . به حد گل رسیدن غنچه . صورت برگها گرفتن شکوفه . بازشدن . انفغار. ابتزال . مثل این است که این فعل و...
-
مرند
لغتنامه دهخدا
مرند. [ م َ رَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به حدود آذربادگان ] خرد و آبادان و با نعمت و مردم بسیار و از وی جامه های گوناگون خیزد پشمین . (حدود العالم ). از اقلیم چهارم است ، طولش از جزایر خالدات «فانه » و عرض از خط استوا «ازنط». شهری بزرگ بوده است ، دور بار...
-
لرستان
لغتنامه دهخدا
لرستان . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یعنی اراضی لرنشین و آن ناحیتی است وسیع به مغرب ایران که از شمال محدود است به کرمانشاه و از مشرق به کوههای بروجرد و ملایر و از مغرب به عراق و از جنوب به خوزستان .لرستان را به دو قسمت تقسیم میکنند: پیشکوه و پشتکوه و رود سیمره...
-
دلارام
لغتنامه دهخدا
دلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن ....
-
سرشک
لغتنامه دهخدا
سرشک . [ س ِ رِ ] (اِ) اوستا «سرسکا» (تگرگ ). سرشک فارسی شاید از پارتی «سرسک » (قطره ) باشد. در پهلوی «سریشک » (قطره ). «زرشک و سرشک ، انبرباریس بود». (لغت فرس ص 306). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اشک چشم . (برهان ) (آنندراج ). آب چشم که آن را اشک ن...
-
پنجاب
لغتنامه دهخدا
پنجاب . [ پ َ ] (اِخ ) سرزمین پنج رود میان رود سند (از غرب ) و جمنا (از شرق ) و پنج رود به نامهای جهلم ، جناب ، راوی ، بئاس ، ساتلج آن را مشروب می سازد.دشتی است آبرُفتی و هموار. نام یکی از ایالات شمال غربی هندوستان و جنوب شرقی ایران است و با گنگ ناحی...