کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هن و هن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هن و هن
لغتنامه دهخدا
هن و هن . [ هَِ ن ْ ن ُ هَِ ن ن ] (اِ صوت ) کنایه از نفس نفس زدن حاصل از خستگی و یا بیماری است .
-
جستوجو در متن
-
عرائس
لغتنامه دهخدا
عرائس . [ ع َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ عروس . یقال هم عروس و هن عرائس . (منتهی الارب ). زن و مرد نوکدخدا. (آنندراج ). رجوع به عروس شود.
-
مجلوم
لغتنامه دهخدا
مجلوم . [م َ ] (ع ص ) موی سترده . (منتهی الارب ). هن مجلوم ؛ کس موی سترده شده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || بریده و سترده شده . (ناظم الاطباء).
-
مغلصمات
لغتنامه دهخدا
مغلصمات . [ م ُ غ َ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُغَلصَمَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هن مغلصمات ؛ یعنی بسته گردن اند. (منتهی الارب ). و رجوع به مغلصمة شود.
-
غرفی
لغتنامه دهخدا
غرفی . [ غ َ ] (اِخ ) جایگاهی است . افوه اودی گوید : جلبنا الخیل من غیدان حتی وقعنا هن ایمن من صناف و بالغرفی و العرجاء یوماًو ایاماً علی ماء الطفاف .(از معجم البلدان ).
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک َرَ ] (ع ص ) جوانمرد و بامروت . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . یقال : هو کرم و هم ، هی ، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم ؛ ای کریمة طیبة صالحة للنبات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
اطهر
لغتنامه دهخدا
اطهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) پاکتر و پاکیزه تر. (ناظم الاطباء). پاکتر. (آنندراج ): «هؤلاء بناتی هن ّ اطهر لکم ». (قرآن 78/11).هست اگر آب آسمان طاهرذات تو زآب آسمان اطهر.سوزنی .
-
طراق
لغتنامه دهخدا
طراق . [ طُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِطارق . فال سنگک زنندگان . (مهذب الاسماء). فال سنگ گیرنده . (منتهی الارب ). و الطراق ؛ المتکهنون . و هن الطوارق . (تاج العروس ). از این رو طُرّاق ج ِ مذکر طارق وطوارق ، طارقات ج ِ مؤنث طارقة باشد. (اقرب الموارد). دل ....
-
غسیل
لغتنامه دهخدا
غسیل . [ غ َ ] (ع ص ) شسته . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، غَسلی ̍، غُسَلاء، غُسالی ̍. یقال : هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شسته شده . مغسول . مغسولة. (اقرب الموارد). غسل داده شده . غَسل شده . رجوع به غُسل و غَسل شود. ...
-
نائحة
لغتنامه دهخدا
نائحة. [ ءِ ح َ ] (ع ص ) نوحه کننده . (مهذب الاسماء). زن زاری کننده بر شوی . (ناظم الاطباء). مؤنث نائح . مویه گر. نوحه سرای . روضه خوان زن . نوحه گر زن . نادبه . ج ، نَوح ، انواح ، نُوَّح ، نَوائِح . نائحات . یقال : هم نوح و هن نوح . (منتهی الارب )....
-
حرا
لغتنامه دهخدا
حرا. [ ح َ ] (ع اِ) حَراة. ناحیه ٔ گشادگی میان سرای . گویند: نزلت ُ بحراه . || بانگ مرغان و غوغای آنها و یا غوغای عام است . (منتهی الارب ). بانگ . (مهذب الاسماء). || کنام آهوان . || جای نهادن بیضه ٔ نعامه . ج ، احراء. گویند: لاتطر حرانا؛ ای لاتقرب ما...
-
اعشی
لغتنامه دهخدا
اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) عبداﷲبن اعور مازنی . وی از اصحاب پیغمبر (ص ) و از شعرای دوره ٔ جاهلیت بود که بشرف دین اسلام مشرف شد و همچنان بگفتن شعر ادامه داد و حضرت پیامبر (ص ) را مدح گفت . (از قاموس الاعلام ترکی ). ابیات زیر از اوست :یا مالک الناس و دیان...
-
غبیطین
لغتنامه دهخدا
غبیطین . [ غ َ طَ ] (اِخ ) یوم الغبیطین یکی از ایام عرب است در آن هانی بن قبیصة الشیبانی به دست ودیعةبن اوس بن مرثد التیمی اسیر شد و شاعر عرب در این باره چنین گفته : حوت هانئاً یوم الغبیطین خیلناو أدرکن َ بسطاماً و هن ّ شوازب .ابواحمد العسکری چنین آ...
-
ارسناس
لغتنامه دهخدا
ارسناس . [ اَ س َ ] (اِخ ) نهری است در بلاد روم متصف به برودت آب و سیف الدوله برای حرب از آن عبور کرد و متنبی در مدح سیف الدوله و عبور وی از این رود و وصف خیل او گوید:حتی عبرن بارسناس سوابحاًینشرن فیه عمائم الفرسان یقمصن فی مثل المدی من باردیذر الفحو...