کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنگامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هنگامه
لغتنامه دهخدا
هنگامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ) مجمع و جمعیت مردم و معرکه ٔ بازیگران و قصه خوانان و خواص گویان و امثال آن باشد. (برهان ) : چند گردی بسان بی ادبان گرد هنگامه های بوالعجبان ؟سنائی .در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برمرد خودکامه نیست . نظامی .نهادم ...
-
واژههای مشابه
-
گل هنگامه
لغتنامه دهخدا
گل هنگامه . [ گ ُ ل ِ هََ / هَِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان گل جنگ است . (آنندراج ) : صد مرغ خوش آهنگ بهر گوشه کباب است هنگام بهار از گل هنگامه مستان . ملاطغرا (از آنندراج ).رجوع به گل جنگ و گل همچشمی شود.
-
جستوجو در متن
-
هنگه
لغتنامه دهخدا
هنگه . [ هََ گ َ / گ ِ ](اِ) مخفف هنگامه که مجمع و معرکه باشد. (برهان ).
-
قارت و قورت
لغتنامه دهخدا
قارت و قورت .[ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هنگامه . شارت و شورت .
-
فریادناک
لغتنامه دهخدا
فریادناک . [ ف َرْ ] (ص مرکب ) غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء).
-
ماجراجویی
لغتنامه دهخدا
ماجراجویی . [ج َ ] (حامص مرکب ) حادثه جویی . هنگامه طلبی . شرطلبی .
-
کله درازی
لغتنامه دهخدا
کله درازی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ دَ ] (حامص مرکب ) غوغا و هنگامه و فتنه و فساد. (ناظم الاطباء).
-
کلاکار
لغتنامه دهخدا
کلاکار. [ ک َل ْ لا ] (ص ) هنگامه ساز.فتنه انگیز. جنگجو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
زیاط
لغتنامه دهخدا
زیاط. [ زَی ْ یا ] (ع ص ) صَیّاح . (اقرب الموارد). صَیّاح و صیحه کننده و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء).
-
شغار
لغتنامه دهخدا
شغار. [ ش ِ ] (اِ) فریاد و غوغا و هنگامه و شور. || طعنه و سرزنش . (ناظم الاطباء).
-
شورانگیزی
لغتنامه دهخدا
شورانگیزی . [ اَ ] (حامص مرکب ) فتنه و آشوب و فساد و هنگامه . (ناظم الاطباء). فتنه و آشوب انگیختن . فتنه جویی .
-
ماجراجو
لغتنامه دهخدا
ماجراجو. [ ج َ ] (نف مرکب ) ماجراجوینده . هنگامه طلب . شرطلب . که پیوسته فتنه انگیزد و فتنه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
متجلب
لغتنامه دهخدا
متجلب . [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).