کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هني پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هنی
لغتنامه دهخدا
هنی ٔ. [ هََ ] (ع ص ) گوارا و گوارنده . هنی : چو تشنه نباشد کس آنجا، پس آن چه جای شراب هنی ٔ و مری است . ناصرخسرو.|| آنچه بی دسترنج رسد کسی را. گوارنده از طعام و شراب . (منتهی الارب ). || (اِ خ ) هنی ٔ و مری ٔ؛ نام دو جوی است در شام که ازآن ِ هشام بن...
-
هنی
لغتنامه دهخدا
هنی . [ هََ ن ْی ْ ] (ع مص ) کردن . (منتهی الارب ): ذهبت و هنیت ؛ کنایه از رفتم و کاری را کردم . (از اقرب الموارد).
-
هنی
لغتنامه دهخدا
هنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده . (غیاث ). هنی ٔ : محلش سنی باد و دولت هنی جهانش رهی باد و گردون غلام . مسعودسعد.لشکر او از خصب آن قلعه به مرتعی هنی و مربعی سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را آن فتح سنی و نجح هنی تمام گشت . (ترج...
-
دره هنی
لغتنامه دهخدا
دره هنی . [ دَ رِ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 27هزارگزی باختر نیکشهر و کنار راه مالرو نیکشهر به بنت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
هرمی
لغتنامه دهخدا
هرمی . [ هَِ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به هرم بن هنی . (سمعانی ).
-
غیرة
لغتنامه دهخدا
غیرة. [ غ ِ ی َ رَ ] (اِخ ) بطنی است از «بلی »، و او غیرةبن ذهل بن هنی بن بلی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185).
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م َ ](از ع ، ص ) مخفف مَری ٔ. گوارنده . گوارا : چو تشنه نباشد کس آنجا بس آن چه جای شراب هنی ٔ و مریست .ناصرخسرو (دیوان ص 61).
-
وهاب
لغتنامه دهخدا
وهاب . [ وَهَْ ها ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی : تا مآب و مصیر و ملجاء خلق نبود جز به خالق وهاب . سوزنی .داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخی و کف واهب .سوزنی .
-
اهناء
لغتنامه دهخدا
اهناء. [ اَ ن َءْ ] (ع ن تف ) گواراتر. هنی ٔتر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اهناء المعروف اوحاه ؛ ای اعجله . و اهناء من کنز النطف . (مجمع الامثال میدانی ). قال رسول اﷲ (ص ): کلوا العنب حبة حبة فانه اهناء و امراء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
سنی
لغتنامه دهخدا
سنی . [ س َ نی ی ] (ع ص ) رفیع. بلند. (آنندراج ) (غیاث ). مرد رفیع. (برهان ). بلند. (منتهی الارب ). بزرگ . گران قدر : هست او شریف و همت او همچو او شریف هست او سنی و همت او همچو او سنی . منوچهری .خدایگانا همواره قدر و همت تست یکی سنی و رفیع و یکی بلند...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری ٔ. [ م َ ] (ع ص ) رجل مری ٔ؛ مرد با مروت و مردمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کلأ مری ٔ، گیاه گوارنده . (منتهی الارب ). گیاه غیر وخیم و مطلوب . (از اقرب الموارد). طعام مری ٔ، طعام گوارنده . (منتهی الارب ). || طعام مری ٔ هنی ٔ؛ طعام گوا...
-
گوارنده
لغتنامه دهخدا
گوارنده . [گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) خوش گوار و موافق و سلامتی بخش وسریعالهضم . (ناظم الاطباء). سایغ. (دهار) (ترجمان القرآن ). هنی ٔ. (منتهی الارب ). مهنا. هاضم : هرچه بخوردی تو گوارنده بادگشته گوارش همه بر تو گداز. بوشکور (از لغت فرس ص 168).و این ناحیت...
-
ناجع
لغتنامه دهخدا
ناجع. [ ج ِ ] (ع ص ) تازه . (دستوراللغه ). خون تازه . (مهذب الاسماء) (شمس اللغات ). دم ناجع؛ خون تازه . (بحرالجواهر). || جوینده ٔ گیاه .(آنندراج ) (منتهی الارب ). طالب الکلاء فی مواضعه . (اقرب الموارد). ج ، ناجعة و نواجع. || جوینده ٔ نکوئی . (آنندراج...
-
عجب
لغتنامه دهخدا
عجب . [ ع ُ ](ع اِمص ) ناز. (منتهی الارب ). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی . (منتهی الارب ) : بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن که دوستان خدا ممکن اند در اوباش . سعدی .و در اصطلاح عرفا عبارت از خودبینی و خوشنودی از کردار خویشتن باشد. (کشاف اصطلاحات )...