کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هنرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هنرور
لغتنامه دهخدا
هنرور. [هَُ ن َرْ وَ ] (ص مرکب ) (از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی ) دارای هنر. هنرمند. باهنر : غماز را به حضرت سلطان که راه دادهم صحبت تو همچو تو باید هنروری . سعدی .هنرور چنین زندگانی کندجفا بیند و مهربانی کند. سعدی .هنرور که بختش نباشد بکام به...
-
جستوجو در متن
-
حاسدافکن
لغتنامه دهخدا
حاسدافکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) که حاسد را مغلوب سازد : الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یار جوی حاسدافکن .منوچهری .
-
تخته شدن
لغتنامه دهخدا
تخته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسطح و هموار شدن . تخته شدن یاقوت ؛ مسطح و هموار شدن یاقوت . (آنندراج ) : مفتون راه و رسم هنرور نمیشودیاقوت اگرچه تخته شود در نمیشود.تأثیر (از آنندراج ).
-
گران پشت
لغتنامه دهخدا
گران پشت . [ گ ِ پ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم قوی پشت و بارکش و حمال . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از بارکش قوی پشت است . (انجمن آرا). || متکبر و خودبین و کاهل : نیاید آدمی از هر گران پشت نباشد اسب پالانی هنرور.؟ (از شعوری ج 2 ص 308).
-
صاحب هنر
لغتنامه دهخدا
صاحب هنر. [ ح ِ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) هنرمند. هنرور. دارای هنر : بی هنر را دیدن صاحب هنرنیش بر دل میزند چون کژدمی . سعدی .اگر هست مرد از هنر بهره ورهنر خود بگوید نه صاحب هنر. سعدی .زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر. سعدی .ورجوع به هنر شو...
-
معجون کش
لغتنامه دهخدا
معجون کش . [ م َ ک َ / ک ِ] (اِ مرکب ) چیزی باشد از آهن یا نقره که بدان معجون از حقه کشند. (آنندراج ) (بهار عجم ). آلتی که بدان معجون را از حقه برآرند. (ناظم الاطباء) : همچو معجون کش هنرور با سپهر حقه بازمی زند سر کله ها کز وی بهی خندان شود.محسن تأث...
-
باهنر
لغتنامه دهخدا
باهنر. [هَُ ن َ ] (ص مرکب ) که هنر دارد. هنرمند. صاحب هنر. هنرور. هنری : برادر بدش چند و چندی پسرز بیگانگان آنکه بد باهنر. فردوسی .بیاورد فرزانگان را پدربدان تا شود نامور باهنر. فردوسی .|| لایق . قابل . متصف به صفات خوب هنری : دلاورترین اسبان کمیت اس...
-
باشگوگ
لغتنامه دهخدا
باشگوگ .[ ] (ص ، اِ) کارگذار. (شعوری ج 1 ورق 171). هنرمند. دانا. تیزدست . (آنندراج ). هنرور. عالم . زرنگ . چابک . زیرک در تدبیر کارها. (ناظم الاطباء) : با گریه ٔ دو چشم شده مطلب دلم هرگز نبود باشگوگ درد و غم مرا. ابوالمعانی (از شعوری ).
-
کمالا
لغتنامه دهخدا
کمالا. [ ک َ ] (اِخ ) ابن ملامحمد حسین فسایی . گاهی شعر می سراید. از اوست :سر بلندی ، خاکساری با هنرور کردن است آبرو را حفظ کردن سنگ گوهر کردن است با قد خم گشته بی طاعت کشیدن آه سردتکیه بر پشت کمان و تیر بی پر کردن است جان خودسازم فدای مصرع صایب کمال...
-
حرف صحابت
لغتنامه دهخدا
حرف صحابت . [ ح َ ف ِ ص َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: واو و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی خداوندی چیزی دهد، چنانکه پیشه ور، هنرور، تاج ور، و بهمین معنی رنجور و مزدورو دستور یعنی خداوند رنج و مستحق مزد و خداوند دست و منصب ، و آن...
-
هنری
لغتنامه دهخدا
هنری . [ هَُن َ ] (ص نسبی ) اهل هنر. هنرمند. هنرور : خواجه ٔ سید ابوسهل رئیس الرؤسااحمدبن الحسن آن بارخدای هنری . فرخی .آن هنری خواجه ٔ جلیل چو دریاست با هنربیشمار و گوهر بی عد. منوچهری .آفرین زآن هنری مرکب فرخ پی توکه به یک شب ز بلاساغون آید به طرا...
-
ام الحکم
لغتنامه دهخدا
ام الحکم . [ اُم ْ مُل ْ ح َ ک َ ] (اِخ ) زینب . دختر جحش بن رباب بن یعمربن صبرةبن مرةبن کثیربن غنم بن دودان بن اسدبن خزیمه ٔ اسدیه مکنی به ام الحکم . مادرش امیمه یا میمونه یا امینه دختر عبدالمطلب ، از صحابیات و از زنان پیغمبر اکرم و عمه زاده ٔ آن حض...
-
انفس
لغتنامه دهخدا
انفس . [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ نَفْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). ج ِ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام . و می تواند که عالم انفس و آفاق همین ...
-
پوشی
لغتنامه دهخدا
پوشی . (اِ) جامه ای که از آن عمامه و شال کمر میکرده اند : قاری ، مصنفات تو بر پوشی و برک هر جا رفوگران هنرور نوشته اند. نظام قاری (دیوان البسه ).دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالهایابم ز عقد طره ٔ دستار حالها. نظام قاری (دیوان البسه ).این سرکشی که در سر پو...