کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هندوی چرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هندوی چرخ
لغتنامه دهخدا
هندوی چرخ . [ هَِ ی ِ چ َ ] (اِخ ) کوکب زحل . هندوی پیر. (برهان ). هندوی هفتم چرخ . هندوی باریک بین . رجوع به این مدخل ها شود.
-
واژههای مشابه
-
هندوی اژدها
لغتنامه دهخدا
هندوی اژدها. [ هَِ دُ اِ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از شمشیر است و تیغ هندی . (برهان ).
-
هندوی پیر
لغتنامه دهخدا
هندوی پیر. [هَِ ی ِ پی ] (اِخ ) هندوی باریک بین . زحل . (برهان ).
-
هندوی ترکستانی
لغتنامه دهخدا
هندوی ترکستانی . [ هَِ ی ِ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) از شیخ زادگان ترکستان بوده و در جوانی جناب خواجه عبداﷲ نقشبند او را تربیت کرده بود و این رباعی در رشحات به نام وی ثبت است :هر لحظه به صورتی رخ دوست ببین در آینه روی تو همان روست ببین تو دیده نداری که رخ او ...
-
هندوی دریانشین
لغتنامه دهخدا
هندوی دریانشین . [ هَِ ی ِدَرْ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قلم است .(انجمن آرا). کنایه از قلم نویسندگی است . (برهان ).
-
هندوی کردن
لغتنامه دهخدا
هندوی کردن . [ هَِ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بندگی کردن . سر نهادن : شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد و پیش او درتاخت .نظامی .
-
هندوی گوی
لغتنامه دهخدا
هندوی گوی . [ هَِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه سخن به هندی گوید. هندی زبان : ز رومی رخ هندوی گوی اوشه رومیان گشته هندوی او.نظامی .
-
هندوی نسب
لغتنامه دهخدا
هندوی نسب . [ هَِ دُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسبتش به هندوان میرسد : زاغ جز هندوی نسب نبوددزدی از هندوان عجب نبود.نظامی .
-
هندوی باریک بین
لغتنامه دهخدا
هندوی باریک بین . [ هَِ ی ِ با ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل است . (برهان ).
-
هندوی نه چشم
لغتنامه دهخدا
هندوی نه چشم . [ هَِ ی ِ ن ُه ْ چ َ / چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نی سیاه نه سوراخ است : جنبش ده ترک لرزه دار ز شادی هندوی نه چشم را به بانگ درآورد.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
هندو
لغتنامه دهخدا
هندو. [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) در زبان پهلوی هندوک ، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هندی . مردم هند. (یادداشت مؤلف ) : و آنجا برده ٔ هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. (حدود العالم ).چون ملک الهند است آن دیدگان...
-
هارونی
لغتنامه دهخدا
هارونی . (حامص ) عمل هارون . قاصدی . || نقیبی . || پاسبانی . (غیاث اللغات ) : در درس دعوت از پی هارونی درش پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست . خاقانی .روح شیدا شد ز هول موکبش بهر هارونی میان بست آسمان . خاقانی .فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای نطاق بسته ...
-
بیدادگری
لغتنامه دهخدا
بیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست جای آن اس...