کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همنشینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نشینی
لغتنامه دهخدا
نشینی . [ ن ِ ] (حامص ) به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی . اعتکاف نشینی . اورنگ نشینی . بادیه نشینی . بالانشینی . بردرنشینی . بست نشینی . بیابان نشینی . پائین نشینی . پالکی نشینی . پرده نشینی . پس نشینی . پ...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
کناره نشینی
لغتنامه دهخدا
کناره نشینی . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) انزواطلبی : خواست که بعدخراب البصره پای از میان کار کشیده دارد و دست به آغوش کناره نشینی و انزوا فراکند. (جهانگشای جوینی ).
-
کرسی نشینی
لغتنامه دهخدا
کرسی نشینی . [ ک ُ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرسی نشین . مرزنشینی . رجوع به کرسی نشین شود.
-
کرایه نشینی
لغتنامه دهخدا
کرایه نشینی . [ ک ِ ی َ / ی ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) اجاره نشینی . (یادداشت مؤلف ). عمل کرایه نشین . (فرهنگ فارسی معین ) : و زن و دو کودک عزیزش را از ناراحتیهای کرایه نشینی برهاند. (شوهر آهوخانم از فرهنگ فارسی معین ).
-
عقب نشینی
لغتنامه دهخدا
عقب نشینی . [ ع َ ق َن ِ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح نظامی ، ترک مواضع خود کردن و به عقب رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || به قهقرا رفتن . عقب گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تخت نشینی
لغتنامه دهخدا
تخت نشینی . [ ت َ ن ِ ] (حامص مرکب ) سلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء).
-
راه نشینی
لغتنامه دهخدا
راه نشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل راه نشین . || گدایی . نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود.
-
زاویه نشینی
لغتنامه دهخدا
زاویه نشینی . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عزلت اختیار کردن . گوشه نشینی . از مردم دوری گزیدن . انزواء. تزوی . و رجوع به زاویه گرفتن شود.
-
شب نشینی
لغتنامه دهخدا
شب نشینی . [ ش َ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل شب نشین . بیداری شب . (ناظم الاطباء). نشستن دوستان بعداز شام خوردن در جایی برای صحبت . (فرهنگ نظام ). گردآمدن گروهی در پاس اول شب یا دیری از شب و صحبت کردن و خود را مشغول ساختن . (ناظم الاطباء) : به شب نشینی زن...
-
اجاره نشینی
لغتنامه دهخدا
اجاره نشینی . [ اِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) مستأجر بودن .
-
بادیه نشینی
لغتنامه دهخدا
بادیه نشینی . [ ی َ / ی ِ ن َ/ ن ِ ] (حامص مرکب ) چادرنشینی . صحرانشینی . تبدّی .
-
بالا نشینی
لغتنامه دهخدا
بالا نشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل بالانشین . صدرنشینی . جای گزینی در بالا. مقام کردن در فوق . در صدرجای نشستن از مجلس . تصدر. (منتهی الارب ) : کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکردزلف از افتاده حالی همنشین ماه شد.(؟).