کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هممتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
متن
لغتنامه دهخدا
متن . [ م َ ] (ع اِ) زمین درشت و بلند. ج ، مِتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین سخت و بلند. ج ، متون و متان . (مهذب الاسماء). آنچه درشت باشد از زمین . (محیطالمحیط). || مجازاً به معنی عبارت کتابی که شرح آن توان کرد . (غیاث ) (آنندراج...
-
متن
لغتنامه دهخدا
متن . [ م َ ] (ع مص ) کفانیدن خایه ٔ قچقار را و بیرون آوردن خصیه وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفانیدن خایه ٔ آن قچقار را و درآوردن تخم و همه ٔ رگهای آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشش خایه ٔکبش شکافتن و خایه ٔ وی با رگها بیرون آوردن . (...
-
متن
لغتنامه دهخدا
متن . [ م ُ ت ِن ن ] (ع ص ) دور و بعید و با فاصله . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
متن الفرس
لغتنامه دهخدا
متن الفرس . [ م َ نُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) رجوع به فرس اعظم شود.
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
هم جواری
لغتنامه دهخدا
هم جواری . [ هََ ج ِ / ج َ ] (حامص مرکب ) همسایگی یا هموطن بودن .- حسن هم جواری ؛ به صلح و صفا با هم زیستن . رجوع به هم جوار شود.
-
هم چانه
لغتنامه دهخدا
هم چانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف ).
-
هم چرا
لغتنامه دهخدا
هم چرا. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ) دو حیوان که با هم در یک جا چرا کنند و به هم آسیب نرسانند : ز عدل شاه چنان ایمنی گرفته جهان که گرگ با بره خواهند هم چرا دیدن .سوزنی .
-
هم چرا
لغتنامه دهخدا
هم چرا. [ هََ چ ِ ] (جمله ٔ ناقص ) در تداول ، هنگامی که پاسخ «چرا» را نخواهند گفت ، گویند «هم چرا» مانند «محض ارا».
-
هم چشم
لغتنامه دهخدا
هم چشم . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) برابر و مقابل و رقیب . (آنندراج ) : آزادخان از فرقه ٔ غلزه ای و هم چشم با فرقه ٔ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
هم چشمی
لغتنامه دهخدا
هم چشمی . [ هََ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت و برابری نمودن . (یادداشت مؤلف ). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است .- هم چشمی کردن ؛ رقابت کردن . رجوع به هم چشم شود.
-
هم چنان
لغتنامه دهخدا
هم چنان . [ هََ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) همچنان . چنان که بود. مانند پیش یا مانند دیگری . همان طور : چون بگردد پای او از پایدان آشکوخیده بماند هم چنان . رودکی .بزرگان لشکر همه همچنان غریوان و گریان و زاری کنان . فردوسی .چنان چون پدر داد شاهی مرادهم هم چ...
-
هم چند
لغتنامه دهخدا
هم چند. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. (یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. (تاریخ بلعمی ). بالای موسی چهل گز بود و همچند آن درازی عصاش و همین قدر برجست و بر کعب عوج زد. (مجمل التواریخ و القص...