کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همبالین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم بالین
لغتنامه دهخدا
هم بالین . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در کنار یکدیگر آرامند. همسر. جفت . || هر دو چیز که در کنار هم قرار گیرند : درخت ساده از دینار و از گوهر توانگر شدکنون با لاله اندر دشت هم بالین و بستر شد.فرخی .
-
بالین
لغتنامه دهخدا
بالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راح...
-
گرده بالین
لغتنامه دهخدا
گرده بالین . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) متکای گرد مانند بالش گرد کوچک . (شعوری ). و رجوع به گرده بالش و گردبالش شود.
-
گردش بالین
لغتنامه دهخدا
گردش بالین . [ گ َ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تغییر جا. تغییر منزل . مؤلف آنندراج آرد: رسم ولایت است که شب جمعه به حرم سرا میباشند و اصلاً بیرون نمی خوابند بل آن را شگون بد دانند : مرو ز میکده بیرون اگرچه می نه کشی که رسم نیست شب جمعه گردش با...
-
سنگ بالین
لغتنامه دهخدا
سنگ بالین . [ س َگ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ بالش : ز شیرین سرگذشتی گشته سنگین خواب شیرینم بکوه بیستون صد بار دارد سنگ بالینم .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
موزه بالین
لغتنامه دهخدا
موزه بالین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آستر نرمی که در پاشنه ٔ کفش و یا موزه قرار می دهند.
-
بالین پرست
لغتنامه دهخدا
بالین پرست . [پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوستدار بالین . || کنایه از مردم تنبل و بیکار و هیچکاره باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از شخص بیکار و پرخواب باشد. (انجمن آرای ناصری ). شخص تنبل و بیکار و آرام دوست که سر از بالین نتواند برداشت . (آنندراج )...
-
بالین پرستنده
لغتنامه دهخدا
بالین پرستنده . [ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خدمتکار. (آنندراج ). بالین پرست . (فرهنگ نظام ) : چو بالین پرستنده شد نرم گوی ازو بیشتر مهربانی مجوی . نظامی .و رجوع به بالین پرست شود.
-
بالین گه
لغتنامه دهخدا
بالین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بالینگاه آنجا که بالین نهند. || بستر. || خوابگاه . و رجوع به بالینگاه شود : هیون رونده ز ره ماند بازبه بالینگه آمد سرم را به ناز. نظامی .یکی بالینگهش رفتی یکی جای یکی دامنش بوسیدی یکی پای . نظامی .به بالینگه خسته آمد ...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
هم جواری
لغتنامه دهخدا
هم جواری . [ هََ ج ِ / ج َ ] (حامص مرکب ) همسایگی یا هموطن بودن .- حسن هم جواری ؛ به صلح و صفا با هم زیستن . رجوع به هم جوار شود.
-
هم چانه
لغتنامه دهخدا
هم چانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دو کس که با یکدیگر سخن گویند: پرگو همیشه پی هم چانه میگردد. (یادداشت مؤلف ).
-
هم چرا
لغتنامه دهخدا
هم چرا. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ) دو حیوان که با هم در یک جا چرا کنند و به هم آسیب نرسانند : ز عدل شاه چنان ایمنی گرفته جهان که گرگ با بره خواهند هم چرا دیدن .سوزنی .