کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همباف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (اِخ ) نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره ٔ قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره (الهه ٔ عشق ) در آنجا بوده است (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199).
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (اِخ )دهی است به خوارزم . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
باف
لغتنامه دهخدا
باف . (نف مرخم ) مخفف بافنده که نعت فاعلی است از مصدر بافتن بهمه معانی ، و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب بیشتر متداول است ، همچون : ابریشم باف . توری باف . جاجیم باف . جوراب باف . جوال باف . که صورت مخفف آن ابریشم بافنده و... است . در کلمات مرکب ذ...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
گلیم باف
لغتنامه دهخدا
گلیم باف . [ گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه گلیم بافد. بافنده ٔ گلیم .
-
کش باف
لغتنامه دهخدا
کش باف . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های کشی بافد. || (ن مف مرکب ) کش بافته . بافته شده بسان کش . پارچه ای که با کشیدن دراز شودو چون رها کنی بصورت اول درآید. (یادداشت مؤلف ).- پارچه ٔ کش باف ؛ پارچه ای که چون کشند دراز شود و غالباً میان آن ...
-
کیسه باف
لغتنامه دهخدا
کیسه باف . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) آنکه کیسه ٔ حمام بافد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گونی باف
لغتنامه دهخدا
گونی باف . (نف مرکب ) که گونی بافد. کسی که گونی بافد. بافنده ٔ گونی . رجوع به گونی شود.
-
کرباس باف
لغتنامه دهخدا
کرباس باف . [ ک َ ] (نف مرکب ) کرباس بافنده . بافنده ٔ کرباس . آنکه کرباس بافد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نخ باف
لغتنامه دهخدا
نخ باف . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخ ریس . نخ بافنده . نخاخ .
-
نقده باف
لغتنامه دهخدا
نقده باف . [ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نقده دوز. رجوع به نقده دوز شود.
-
سله باف
لغتنامه دهخدا
سله باف . [ س َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) کسی که سله ها و سبدها بسازد و بافد. (آنندراج ). کسی که سله میسازد. (ناظم الاطباء). سلال . (ملخص اللغات ).
-
صندل باف
لغتنامه دهخدا
صندل باف . [ ص َ دَ ] (اِ مرکب ) این لغت چند بار در دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده و مصحح در فهرست لغات آن را جز لغات لاینحل و مشتبه دیوان البسه یاد کرده است : گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری (دیوان البسه ص 21).همچو صندل باف...