کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همگنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همگنان
لغتنامه دهخدا
همگنان . [ هََ گ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) جمع همگن (= همگینان ، ج ِ همگین ). در پهلوی هموگن یا همغن به معنی همه است و بنابراین کسانی که این کلمه را به ضم کاف تازی تلفظ کنند در اشتباه اند. (از حواشی معین بر برهان ). ج ِ همگن . همگینان . (یادداشت مؤلف )....
-
جستوجو در متن
-
همگن
لغتنامه دهخدا
همگن . [ هََ گ ِ ] (ص مرکب ) همگین . انباز. شریک .(یادداشت مؤلف ). ج ، همگنان . رجوع به همگنان شود.
-
بین الامثال
لغتنامه دهخدا
بین الامثال . [ ب َ نَل ْ اَ ] (ع ق مرکب ) بین نظیران (خود). میان همگنان . بین اقران . میان همانندان . - بین الامثال و الاقران ؛ بین نظیران و همگنان .
-
همگین
لغتنامه دهخدا
همگین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم گین . همگن . مانند هم . || دوست . قرین . نزدیک . رجوع به همگن و همگنان شود.
-
آهنوخوشی
لغتنامه دهخدا
آهنوخوشی . [ خ ُ ] (ص ، اِ) اَهْنوخُشی . پیشه ور. اهل صنعت . یکی از طبقات چهارگانه ای که جمشید مردمان را بدان بخش کرد : چهارم که خوانند اَهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانْشان همیشه پراندیشه بود.فردوسی .
-
توسط کردن
لغتنامه دهخدا
توسط کردن . [ ت َ وَس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) میانگی کردن . میانجی شدن . وساطت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی از وزرا به زیردستان رحمت آوردی واصلاح همگنان را به خیر توسط کردی . (گلستان سعدی ).
-
احاقة
لغتنامه دهخدا
احاقة. [ اِ ق َ ] (ع مص ) اِحاقت . احاطه کردن به . || احاق اﷲ بمکرهم ؛ فرودآورد خدای بر آنان مکرشان را : همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
بین الاقران
لغتنامه دهخدا
بین الاقران . [ ب َ نَل ْ اَ ] (ع ق مرکب ) میان همگنان . بین نظیران خود : با پیر غیب خان اظهار کدورت نمود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زده و مغلوب گردد. (عالم آرای عباسی ).
-
راضی کردن
لغتنامه دهخدا
راضی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرسند و شادمان کردن . (ناظم الاطباء). مسرور کردن . خشنود ساختن . || قانع کردن . وادار بقبول کردن . قبولانیدن : همگنان را راضی کردم مگر حسود را.(گلستان ).مرا ببند تو دوران چرخ راضی کردولی چه سود که سر رشته در رضای تو ...
-
زوزن
لغتنامه دهخدا
زوزن . [ زو زَ ] (اِخ ) یا ملک زوزن ، ملقب به مؤیدالملک قوام الدین . از تابعین سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).نام پادشاهی بوده . (برهان ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) : ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگ...
-
شیفته گردانیدن
لغتنامه دهخدا
شیفته گردانیدن . [ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شعف . (دهار) (مجمل اللغة). تولیه . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). استهامه . شیفته کردن . شیفته ساختن . فریفته و مفتون کردن . (یادداشت مؤلف ) : همگنان را شیفته ٔ ولا و فریفته ٔ هوای خود گردانید. (ترجمه ٔ...
-
اذاقة
لغتنامه دهخدا
اذاقة. [ اِ ق َ ] (ع مص ) اِذاقت . چشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلاء). چشاندن . || به امتحان دادن چیزی را. || مکافات امری کردن : اذاقه اﷲ وبال امره . همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 206...
-
صواب آمدن
لغتنامه دهخدا
صواب آمدن . [ ص َ م َ دَ ] (مص مرکب ) درست آمدن . درست بودن . بجا بودن . مصلحت آمدن : امیر گفت : سخت صواب آمد. (تاریخ بیهقی ).صواب آید روا داری پسندی که وقت دستگیری دست بندی . نظامی .چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش . نظامی .ورأی...
-
صدقی کرمانی
لغتنامه دهخدا
صدقی کرمانی . [ ص ِ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) نام وی میرزا صادق و در همه ٔ فنون کامل و بر همگنان فایق ، بوفور خصایل محموده و شمایل مسعوده محسود اهل آفاق و در طریق طریقت طاق ، بخدمت فخرالعارفین میرزا محمدتقی ملقب به مظفرعلی شاه مشرف گردید، اخلاص و ارادت آن جنا...