کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همگان
لغتنامه دهخدا
همگان . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ) ج ِ همه . و به معنی همه و مجموع . (برهان ) : مر مرا حاجت آمده ست امروزبه سخن گفتن شما همگان . فرخی .همگان حال من شنیدستیدبلکه دانسته اید و دیده عیان . فرخی .چند گاهی است که در آرزوی روی تو بودصدر دیوان و بزرگان ...
-
جستوجو در متن
-
ابتع
لغتنامه دهخدا
ابتع. [ اَ ت َ ] (ع ص ، ق ) ج ، ابتعون . همگان .
-
ابتعون
لغتنامه دهخدا
ابتعون . [ اَ ت َ ] (ع ص ، ق ) ج ِ ابتع. همگان .
-
نفاق کردن
لغتنامه دهخدا
نفاق کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوروئی کردن . ریا کردن . || درتداول ، جدائی کردن . به خلاف میل و رای همگان رفتن .
-
نشان دار
لغتنامه دهخدا
نشان دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) که علامتی دارد. || علم . سرشناس . که به علامتی نزد همگان معروف است . || مشخص . نمایان . هویدا.- دروغ نشان دار .
-
عام البلوی
لغتنامه دهخدا
عام البلوی . [ عام ْ مُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) مبتلا به همگان . گرفتاری همگانی .
-
عام پسند
لغتنامه دهخدا
عام پسند. [ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قبول عامه دارد. آنچه مقبولیت عامه دارد. همگان پسند. مردم پسند.
-
جمیعاً
لغتنامه دهخدا
جمیعاً. [ ج َ عَن ْ ] (ع ق ) همگی . همه . همگان . || سراسر. تماماً. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دنیاپسندی
لغتنامه دهخدا
دنیاپسندی . [ دُن ْ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دنیاپسند. مورد قبول و پسند همگان بودن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دنیاپسند شود.
-
دسته جمعی
لغتنامه دهخدا
دسته جمعی . [ دَ ت َ / ت ِ ج َ ] (ق مرکب ) همه باهم .متحدانه . جمعاً. همگی . همگروه . همگان . همگی باهم .
-
اجمعون
لغتنامه دهخدا
اجمعون . [ اَ م َ ] (ع ص ، ق ) ج ِ اَجْمع (در حالت رفع) . همه . همگی . همگان .
-
نمانما
لغتنامه دهخدا
نمانما. [ ن ِ ن ِ ] (ق مرکب ) نمانما بردن ؛ عبور دادن چیزی را بدانسان که همگان از عابرین و ساکنین معبر آن راتوانند دیدن : نمانما بردن جهیز. (یادداشت مؤلف ).
-
هزارگان
لغتنامه دهخدا
هزارگان . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) هزاران . هزار : هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی ). || مرتبه ٔ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است .
-
یلجار
لغتنامه دهخدا
یلجار. [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلجار. الجار. همگان . عموم . همه ٔ مردم . گروه کثیری از افراد یک ده یا شهر یا کشور که برای کاری یا دفاع از میهن آمادگی و اجتماع داشته باشند. (یادداشت مؤلف ).