کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همچو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همچو
لغتنامه دهخدا
همچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنور. معروفی بلخی .ای همچو سگ پلید و چنو دی...
-
جستوجو در متن
-
واری
لغتنامه دهخدا
واری . (پسوند) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان ). وارینه . (برهان ) (آنندراج ). مانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به وار شود.
-
چوناه
لغتنامه دهخدا
چوناه . (ق تشبیه ) به معنی همچنین و همچو آن باشد (برهان ). ظاهراً با «چونین » خلط و تصحیف شده . (دکتر معین حواشی برهان ). به معنی همچنین و همچو این باشد. (آنندراج ). همچو این . بدین طریق . مثل این و بنابر این . (ناظم الاطباء).
-
تابخورد
لغتنامه دهخدا
تابخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف ) تابخورده . پیچیده . مجعد : همچو زلف نیکوان خردساله تابخوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
-
ظأر
لغتنامه دهخدا
ظأر. [ ظَءْرْ ] (ع ص ) عدوّ ظأر؛ دشمن که همچو خود با خود دارد.
-
همراد
لغتنامه دهخدا
همراد. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که در همت و سخاوت و شجاعت و جوانمردی و کرم همچو هم باشند. (برهان ).
-
لحوس
لغتنامه دهخدا
لحوس . [ ل َ ] (ع ص ) شیرینی جوی همچو مگس . (منتهی الارب ).
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (ق ) نیز. دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). به عربی ایضاً گویند. (برهان ) (جهانگیری ) : دید کس گاو همچو من خربطگفت کس غول همچو من نسناس طیبتی کردم و پشیمانم تا چنین چیزها نگویم هاس . مختاری غزنوی .بار دیگر. دیگر ...
-
چتر آبنوس
لغتنامه دهخدا
چتر آبنوس . [ چ َ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب : جعد پرده پرده درهم همچو چتر آبنوس زلف حلقه حلقه برهم همچو مشک اندوده نای .منوچهری .
-
خردساله
لغتنامه دهخدا
خردساله . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خردسال . آنکه او را سن کم است : همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
-
گزی
لغتنامه دهخدا
گزی . [ گ َ ] (ص ) گزنده : به باد سرد توان کرد آتش حدثان که آتش حدثان همچو آتشی است گزی .منوچهری .
-
کشفاء
لغتنامه دهخدا
کشفاء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکشف ، جبهة کشفاء؛ پیشانی که موی آن همچو دایره برگردیده باشد. (منتهی الارب ).
-
گراووس
لغتنامه دهخدا
گراووس . [ گ َ وو ] (اِ) چرخ روغنگیری را گویند. با یک واو هم درست است همچو طاوس و کاوس . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به گراوس شود.
-
گربه روی
لغتنامه دهخدا
گربه روی . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) ناسپاس : جز بمادندر نماند این جهان گربه روی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.رودکی .