کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همچشمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل همچشمی
لغتنامه دهخدا
گل همچشمی . [ گ ُ ل ِ هََ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل کشتی . (آنندراج ) (غیاث ). گل همکاری . گل جنگ . آن را گویند که پهلوانان ولایت به حریف خود گل می فرستند و این به منزله ٔ پیغام طلب جنگ و کشتی است . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
هم چشمی
لغتنامه دهخدا
هم چشمی . [ هََ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) رقابت و برابری نمودن . (یادداشت مؤلف ). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است .- هم چشمی کردن ؛ رقابت کردن . رجوع به هم چشم شود.
-
جستوجو در متن
-
سماء
لغتنامه دهخدا
سماء. [ س ِ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را دربزرگی . || مخالفت کردن . || نزاع کردن . || همچشمی کردن . (ناظم الاطباء).
-
گل همکاری
لغتنامه دهخدا
گل همکاری . [ گ ُ ل ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل کشتی . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به گل کشتی و گل همچشمی شود.
-
کاظم دواتگراوغلی
لغتنامه دهخدا
کاظم دواتگراوغلی . [ ظِ م ِ دَ گ َ اُ] (اِخ ) از لوطیان تبریز که بسیار دلیر و بنام بود و با ستارخان معروف همچشمی و دشمنی میداشت . (از تاریخ مشروطه ٔ ایران نوشته ٔ احمد کسروی چ چهارم ص 491).
-
گل هنگامه
لغتنامه دهخدا
گل هنگامه . [ گ ُ ل ِ هََ / هَِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان گل جنگ است . (آنندراج ) : صد مرغ خوش آهنگ بهر گوشه کباب است هنگام بهار از گل هنگامه مستان . ملاطغرا (از آنندراج ).رجوع به گل جنگ و گل همچشمی شود.
-
متنافس
لغتنامه دهخدا
متنافس . [م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) رغبت کننده به چیزی به طریق مبارات . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آرزومند و راغب و مشتاق ، بخصوص هنگام رقابت و همچشمی . (ناظم الاطباء) : ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون . (قرآن 26/83). و رجوع به...
-
طبعی
لغتنامه دهخدا
طبعی . [ طَ ] (اِخ ) اصفهانی . تخلص یکی ازشعرای ایران است ، نامش عبداﷲ وی از اهالی اصفهان بود، در اوایل عبدی و بعد طبعی تخلص میکرد. از اوست :سیل اشکم گرهی در دل جیحون زده است تیر آهم به صف چرخ شبیخون زده است لاله از خجلت همچشمی داغ دل من زین چمن خیمه...
-
دوش زدن
لغتنامه دهخدا
دوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جنبانیدن شانه در حالت کراهت . (ناظم الاطباء). کنایه از تحریض نمودن و اشاره کردن به دوش و تنبیه گردانیدن کسی را به قباحت کاری . (آنندراج ). شانه بالا افکندن به نشانه ٔ محل ننهادن . (یادداشت مؤلف ). || برابری کردن و همچش...
-
مبارات
لغتنامه دهخدا
مبارات . [ م ُ ] (ع مص ) برابری و نبرد کردن با کسی در کاری . همچشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار با...
-
برگ سبز
لغتنامه دهخدا
برگ سبز. [ ب َ گ ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ورق سبزرنگ . || کنایه از چیز بسیار کم مقدار و تحفه ٔ درویش که به توقع زر و سیم پیش اغنیا گذارند. (غیاث ). کنایه از چیز بسیار کم بها. (آنندراج ). برگ سبزی که درویشان نیاز می کنند. (ناظم الاطباء). ورق سب...
-
تقریر کردن
لغتنامه دهخدا
تقریر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی بیان مطلب و اظهار استعمال شده و میشود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بیان کردن . شرح کردن : و چون این فصل تقریر کرده شود و خان نشاط کند که عهد بسته آید و عده ای بستانی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). شک نیست که م...
-
قاضی سیرافی
لغتنامه دهخدا
قاضی سیرافی . [ ی ِ س ِ ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲبن مرزبان ، مکنی به ابوسعید و مشهور به سیرافی معتزلی حنفی که گاهی به قاضی سیرافی نیز موصوف میباشد. از اکابر علوم عربی و در نحو و لغت و شعرو عروض و قوافی و حساب و هندسه و کلام و فقه و حدیث فرائض و قرائت و ع...