کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همسان
لغتنامه دهخدا
همسان . [ هََ ] (ص مرکب ) هم سان . مساوی . (آنندراج ). مانند. همانند : گر کسی گوید که در گیتی کسی همسان اوست گر همه پیغمبری باشد، بود یافه درای . منوچهری .نگاری تن جانور صدهزارکز ایشان دو همسان ندارد نگار. اسدی .ملکت چو ملک سام و سکندر، نشان توهمسان ...
-
جستوجو در متن
-
ناهمسری
لغتنامه دهخدا
ناهمسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) همسر و همسان نبودن . صفت ناهمسر.
-
فلک رای
لغتنامه دهخدا
فلک رای . [ ف َ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه اندیشه و رایش به بلندی فلک است . بلندفکر. بلنداندیشه . (یادداشت مؤلف ). آنکه تدبیرش همسان تدبیر آسمان است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ناهمسر
لغتنامه دهخدا
ناهمسر. [ هََ س َ ] (ص مرکب ) ناهمتا. ناهمال . که هم پایه و هم قدر و همسان تو نیست . که کفو تو نیست : چو در گیتی ترا همسر ندانم به ناهمسرت دادن کی توانم .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
بخاک برابر کردن
لغتنامه دهخدا
بخاک برابر کردن . [ ب ِ ب َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست و نابود کردن . خراب ساختن . (آنندراج ). همسان کردن با خاک . با خاک یکسان و هم ارزش ساختن : چو سرو ناز تو مشکین لباس در بر کردمرا چو سایه به خاک سیه برابر کرد.ساحری .
-
تریص
لغتنامه دهخدا
تریص . [ ت َ ] (ع ص ) محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || میزان التریص ، ترازوی راست و محکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میزان تریص و مُترَص ترازوی برابر و همسان چنانکه نتوان از هیچ پله ٔ آن چیزی کاست یا بر آن ا...
-
متحد
لغتنامه دهخدا
متحد. [ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (ع ص ) (از «و ح د») یکی شده . (آنندراج ). پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده . (ناظم الاطباء) : پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب ، لب او دو نیمه بود. (قراضه ٔ طبیعیات ص 46).جان گر...
-
چوبی شدن
لغتنامه دهخدا
چوبی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از جنس چوب گشتن . || همسان و همانند و همشکل چوب گشتن از رنگ و شکل و غیره . || در نباتات چوبی شدن یکی از تغییرات شیمیائی غشاء گلوسیدی سلول است و بعبارت دیگر میتوان گفت که غشاء گلوسیدی درنتیجه ٔ عمل ادسوربسیون بدو ماده ...
-
سام
لغتنامه دهخدا
سام . (اِخ ) گرشاسب به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت بندهای 61 و 136). حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط بنام خاندانش (سام ) نامیده شده است . و اکنون او را سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم . رجوع به مزدیسنای دکتر معین صص 416 و 418 و ...
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (ع اِ) مانند. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).شبه و نظیر و مانند. قوله تعالی : لیس کمثله شی ٔ ؛ ای لیس کصفة تعریفه شی ٔ و گفته اند مثل بر سه وجه استعمال می شود: به معنی تشبیه و به معنی نفس شی ٔ و ذات آن و به معنی زائده...
-
ناهمواری
لغتنامه دهخدا
ناهمواری . [ هََ م ْ ] (حامص مرکب ) عدم برابری . عدم تساوی . (ناظم الاطباء). ناهمسری . همسان و همسر و مساوی نبودن . || نامسطحی . ناصافی . (از ناظم الاطباء). پستی و بلندی . مسطح و صاف و یکنواخت نبودن .- امثال : ناله ٔ آب از ناهمواری زمین است . || در...
-
متشابه
لغتنامه دهخدا
متشابه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ع ص ) ماننده . (منتهی الارب ). مانندشونده و مانند. (آنندراج ). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- حروف متشابه ؛ حروف متزاوجه . رجوع به حروف متشابه شود.- کلمات متشابه ؛ کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ ی...
-
اشبیلیة
لغتنامه دهخدا
اشبیلیة. [ اِ ی َ ] (اِخ ) سویلا . سویل . شهری بزرگ در اسپانیا. یاقوت گوید امروز در اندلس بزرگتر از آن شهری نیست و حِمْص نیز نامیده میشود و پایتخت حکومت اندلس آنجاست و بنی عباد آنجا مقر داشتند و بعلت اقامت ایشان در شهر مذکور، قرطبة خراب شد و عمل آن م...
-
بادریسه
لغتنامه دهخدا
بادریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) چوبی یا چرمی باشد که در گلوی دوک نصب کنند. (برهان ). آن مهره بود که زنان بر دوک زنندبوقت رشتن ، بتازی آنرا فَلَکه خوانند. لبیبی گفت :گر کونت از نخست چنان بادریسه بودآن بادریسه خوش خوش چون دوک ریشه شد. (ازلغت فرس اسدی چ ا...