کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همزبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همزبانی
لغتنامه دهخدا
همزبانی . [ هََ زَ ] (حامص مرکب ) همدردی . زبان یکدیگر را فهمیدن : پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی بهتر است . مولوی .همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
گریه در گلو داشتن
لغتنامه دهخدا
گریه در گلو داشتن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه موجود و مهیا داشتن .(آنندراج ). به حال گریه بودن . (رشیدی ) : ز همزبانی گل رنگ نیست بلبل راکه غنچه خندد واو گریه در گلو دارد.ظهوری (از آنندراج ).
-
محرمی
لغتنامه دهخدا
محرمی . [ م َرَ ] (حامص ) عمل محرم . حالت و چگونگی محرم . محرمیت .محرم بودن . صداقت و راستی . اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری . سِرنگهداری : زید از سر محرمی و خاصی برده ز میان عمرو عاصی . نظامی (لیلی و مجنون ، ملحقات ص 242).وحدت گزی...
-
هم زبان
لغتنامه دهخدا
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب . ناصرخسرو. || مونس . رفیق . ندیم . همدم : همزبان و محرم خود یافتندپیش او یک یک به جان بشتافتند. مولوی .ای...
-
پیوندی
لغتنامه دهخدا
پیوندی . [ پ َ / پ ِ وَ ](حامص ) خویشی . قرابت سببی و نسبی : پس انوشروان ... با او صلح کرد و دختر او را بخواست و قرار دادند که ماوراءالنهر یا فرغانه انوشروان را باشد بسبب پیوندی ... (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 94).همزبانی خویشی و پیوندی است مرد ...
-
جانی
لغتنامه دهخدا
جانی . (اِخ ) همدانی ، مولانا اسد. از شعرای همدانی است . مترجم مجمعالخواص آرد: از همدان است و جانی تخلص میکند. شخصی بسیار هموار و خلیق است و در همزبانی عاشقی نظیر ندارد. اقسام خط را خوب مینویسد. معمایی است و طبع خوبی هم دارد و این ابیات از اوست :بسوی...
-
جدا شدن
لغتنامه دهخدا
جدا شدن . [ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گسیخته شدن . منفصل شدن . (ناظم الاطباء). بریده شدن . قطع شدن . دورافتادن . اِنفکاک . فُصول . (ترجمان عادل ). اِنفصال . انزال . بَین . بَینونَة. تَزَیﱡل . تفرّق . تباین . فَصل . تغرّب . اِنقضاف . مُباینت . مُزایلة. ...
-
چندربهان
لغتنامه دهخدا
چندربهان . [ چ ِ دِ ب َ ] (اِخ ) زناردار. از سکنه ٔ اکبرآباد بود و «برهمن » تخلص میکرد. از وارستگی خالی نبود در سر کار داراشکوه عنوان منشی گری داشت و به دست آویز چرب زبانی بدولت همزبانی رسیده بود، نظم و نثرش پسند خاطر شاهزاده می افتاد. از تصنیفاتش نس...
-
قاسمخان
لغتنامه دهخدا
قاسمخان . [ س ِ ] (اِخ ) (نواب ...) وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایه ٔ والای تقرب سربلندی داشت . اصل وی از سبزوار است و زنش منیجه بیگم خواهر حقیقی نورجهان بیگم است و او دختر اعتمادالدوله و به جمال صوری واستعدا...
-
نامحرم
لغتنامه دهخدا
نامحرم . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست . که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست . مقابل محرم : ز نامحرم نظر هم دور میدارکه از دیگر نظر گرد...
-
بی نوا
لغتنامه دهخدا
بی نوا. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نوا) بی سامان . (آنندراج ). بی سر و سامان . بی سرانجام . (ناظم الاطباء) : بجای دگر خانه جویی سزاست که ایدر همه کارها بی نواست . فردوسی .اگر بنده رنجانیش نارواست چو حق رنجه شد کار بس بی نواست . فردوسی .کار عمادالدین...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...