کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همزبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هم زبان
لغتنامه دهخدا
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب . ناصرخسرو. || مونس . رفیق . ندیم . همدم : همزبان و محرم خود یافتندپیش او یک یک به جان بشتافتند. مولوی .ای...
-
جستوجو در متن
-
هم زبان
لغتنامه دهخدا
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب . ناصرخسرو. || مونس . رفیق . ندیم . همدم : همزبان و محرم خود یافتندپیش او یک یک به جان بشتافتند. مولوی .ای...
-
لانسکنه
لغتنامه دهخدا
لانسکنه . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) نامی است درقرن پانزدهم تفنگچیان مزدور آلمانی را که زیر بیرق ملی و تحت فرماندهی افسران همزبان خویش میجنگیدند.
-
هم زمین
لغتنامه دهخدا
هم زمین . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) هم وطن . دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند : جملگی گشتند بیزار و نفور از صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب .ناصرخسرو.
-
هم نسب
لغتنامه دهخدا
هم نسب . [ هََ ن َ س َ ] (ص مرکب ) وابسته . آنکه نسبت خانوادگی با انسان دارد : جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم همزبان و همنشین و همزمین و هم نسب .ناصرخسرو.
-
شعوری
لغتنامه دهخدا
شعوری . [ ش ُ ] (اِخ ) نیشابوری . از گویندگان قرن دهم هجری و از نیشابور بود و اغلب در مشهد اقامت میکرد. صاحب ذوق و خوش طبع است . ابیات زیر از اوست :آرزوی ما جمال خوبرویی بیش نیست قسمت ما از جمالش آرزویی بیش نیست .شعوری چون روم از بیخودی ناخوانده در ب...
-
دوره کردن
لغتنامه دهخدا
دوره کردن . [ دَ / دُو رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن . محیط شدن . اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن . (یادداشت مؤلف ). - دوره دوختن به ؛ دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچه ٔ دیگر به قصد استحکام آن . (یادداشت مؤلف ).- دوره کردن ریش ؛ زیر...
-
یک کلمه
لغتنامه دهخدا
یک کلمه . [ ی َ / ی ِ ک َ ل ِ / ل َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) متفق . (یادداشت مؤلف ). هم سخن . هم قول . هم عقیده : اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. (انیس الطالبین ص 172).- یک کلمه شدن ؛ همدل و همزبان گشتن . متفق القول ...
-
زبان بران
لغتنامه دهخدا
زبان بران . [ زَ ب ُ ](اِ مرکب ) جمع زبان بر و به همان معانی : زبان بران زمانه بگشتن اند مگوی که در زمانه منم همزبان خاقانی . خاقانی .رجوع به زبان بر شود. || (نف مرکب ) هجوگو و هجوکنان . (ناظم الاطباء). هجاگوی و یاوه طراز. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 48 ص 2...
-
سخن رفتن
لغتنامه دهخدا
سخن رفتن . [ س ُ خ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گفتگو شدن . مذاکره : سخن رفتشان یک بیک همزبان که از ماست بر ما بد آسمان . فردوسی .چو پیران بیامد ز هند و ز چین سخن رفت از آن شهر باآفرین . فردوسی .بوالفتح رازی را بخواند و خالی کرد و گفت درباب تو امروز سخن رفت...
-
دلجویی
لغتنامه دهخدا
دلجویی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دلجوئی . تسلی . (ناظم الاطباء). تعزیت . دلداری . استمالت : به دلجویی دختر مهربان شدند آن پرستندگان همزبان . فردوسی . || مهربانی . نوازش : سایه ٔ طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم . حافظ.به دست جذبه...
-
بیزار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیزار گشتن . [ گ َ ت َ] (مص مرکب ) برگشتن . جدا شدن . دور شدن : ز یزدان پرستنده بیزار گشت وز او نام و آواز تو خوار گشت . فردوسی . || متنفر گشتن . نفرت زده گشتن . متنفر شدن . کراهت و نفرت داشتن : که بیزار گشتیم ز افراسیاب نخواهیم دیدار او را بخواب . ف...
-
غلتبان
لغتنامه دهخدا
غلتبان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد مدور و طولانی یعنی به شکل استوانه زیاده بر نیم گز، و آن را بر پشتهای بامی که نو میپوشند غلطانند تا محکم شود و باران فرودنیاید . (برهان قاطع). سنگی گرد و دراز که بر پشتهای بام غلطانند تا برف و باران و نم فرونیاید ...
-
یک نهاد
لغتنامه دهخدا
یک نهاد. [ ی َ / ی ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) یک منش . بر یک سیرت و طبع. یک دل . متفق القرار. متفق الرأی . (یادداشت مؤلف ).- یک دل و یک نهاد ؛ متفق الرأی . همدل و همزبان . صمیمی . متحد : بیعت عام کردند امیر باجعفر را [ امیر جعفر احمدبن محمدبن خلف بن ...