کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همداستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هم داستان
لغتنامه دهخدا
هم داستان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق . (برهان ). متفق . هم سخن . هم عقیده . هم فکر. (یادداشتهای مؤلف ) : گفت : تا جان دارم بدین همداستان نشوم . (تاریخ بلعمی ). اکنون که بیافریدم ا...
-
جستوجو در متن
-
هم داستان
لغتنامه دهخدا
هم داستان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق . (برهان ). متفق . هم سخن . هم عقیده . هم فکر. (یادداشتهای مؤلف ) : گفت : تا جان دارم بدین همداستان نشوم . (تاریخ بلعمی ). اکنون که بیافریدم ا...
-
داستان فرستادن
لغتنامه دهخدا
داستان فرستادن . [ ف ِ رِدَ ] (مص مرکب ) نامه یا پیغام فرستادن : گر ایدونکه باشید همداستان به رستم فرستم یکی داستان .فردوسی .
-
دبیر
لغتنامه دهخدا
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) (به معنی مقدس ) پادشاه عجلون و یکی از سلاطین پنجگانه ای است که برای انهدام جبعون همداستان گردیدند بنابر این یوشع ویرا با سایر رفقایش کشت و بر درخت آویخت (یوشع 10: 3). (قاموس کتاب مقدس ).
-
داستان گفتن
لغتنامه دهخدا
داستان گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) امتثال . (منتهی الارب ). مثل آوردن . حکمت گفتن . مثل زدن : سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خردمند همداستان . فردوسی .یکی داستان گویم ار بشنویدهمان بر که کارید خود بدروید. فردوسی .در تو نگرفت از هزار یکی گر چه صدگو...
-
ندبت
لغتنامه دهخدا
ندبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) ندبة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 459). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل ... همداستان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). رجوع به نُدبة و نُدبه...
-
رزون
لغتنامه دهخدا
رزون . [ رَزْ زو ] (اِخ ) (به معنی بزرگ و امیر) رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت . وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (...
-
کاتن
لغتنامه دهخدا
کاتن . [ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو تن محارم «بسوس » کشنده ٔ داریوش که در تسلیم او به اسکندر باوی همداستان شد. مهارت او در تیراندازی بقدری بود که مرغ را در حال پرش میزد و با وجود اینکه ایرانیان در تیراندازی معروف بودند او را تیرانداز ماهر میدانستند. ...
-
مساهمت
لغتنامه دهخدا
مساهمت . [ م ُ هََ م َ ] (ع مص ) مساهمة. مشارکت . (غیاث ). شریک و هم بهره و هم نصیب و مساوی در بهره و نصیب شدن . انبازی کردن . شریک شدن . || (اِمص ) انبازی . شرکت . و رجوع به مساهمة شود : او نیز اندرآن مبایعت مساهمت نموده و به امارت وسلطنت او همداستا...
-
داستان راندن
لغتنامه دهخدا
داستان راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) قصه کردن . حکایت کردن . حدیث کردن . گفتگو کردن : فرستاد کس بخردان را بخواندبسی داستان پیش ایشان براند. فردوسی .همی راند با هر کسی داستان شدند اندر آن کار همداستان . فردوسی .ورجمیل از دل نبودی طالب حسن وجمال کافرم گر ن...
-
کژه
لغتنامه دهخدا
کژه . [ ک َ ژَ / ژِ / ک َژْ ژَ / ژِ ] (ص ) کج . ناراست . کژ : کسی کو بدین نیست همداستان اگر کژه باشد گر از راستان به ایران نباشند بیش از سه روزچهارم چو از چرخ گیتی فروزبرآید همه نزد خسرو شویدبدین بوم و بر بیش از این نغنوید. فردوسی .چو شش ماه بگذشت بر...
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن صالح بن علی بن عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب . از گویندگان و فرمانروایان دوران بنی عباس و معاصر هارون و مأمون بود و آن دورا هجو کرد. در شجاعت و چابک سواری شهرت داشت و برضدمأمون قیام کرد و نصربن شیث و برخی از رؤسای دیگرالجزیر...
-
راستان
لغتنامه دهخدا
راستان . (ص ، اِ) ج ِ راست ، عادلها و صادقها. (ناظم الاطباء). صدیقان . مقابل کژان . (از شرفنامه ٔ منیری ) : ز بیم سپهبد همه راستان بدان کار گشتند همداستان . فردوسی .راست شو تابراستان برسی خاک شو تا بر آستان برسی . اوحدی (از امثال وحکم ).|| قسط. عدل :...
-
رکابیان
لغتنامه دهخدا
رکابیان . [ رِ ] (اِخ ) قبیله ای از «قینیان » یا «مدینیان » بودند که نسب به «یهوناداب بن رکاب » می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی با «یاهو» برای معدوم کردن خاندان آحاب - که پرستند...