کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همای آزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همای آزاد
لغتنامه دهخدا
همای آزاد. [ هَُ ] (اِخ ) نام دختر بهمن است که زن پدر خود بوده به شریعت زردشت و داراب از او تولد یافته . (برهان ). دختر بهمن بن اسفندیار بوده که سی سال پادشاهی ایران نموده پس داراب پسر خودرا ولی عهد نمود. او را چهرآزاد نیز می گفتند. از بناهای او شهر ...
-
واژههای مشابه
-
همای شیرازی
لغتنامه دهخدا
همای شیرازی . [ هَُ ی ِ شی ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت . وی از معاصران رضاقلیخان هدایت مؤلف مجمعالفصحاء بوده است . این غزل از اوست :زاهد که از حلال...
-
همای مروزی
لغتنامه دهخدا
همای مروزی . [ هَُ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) میرزا محمدصادق . از مردم مرو و در خدمت محمدحسین خان پسر بیرامعلی خان قاجار ملقب به فخرالدوله بوده است . از مرو به مشهد رضوی آمده و سپس به نجف رفته وپس از بازگشت در کاشان متوطن شده است و سپس در پایتخت داروغه ٔ ...
-
همای کش
لغتنامه دهخدا
همای کش . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه دشمن بزرگان و بلندطبعان بود. کشنده ٔ طبایع عالی . دشمن مردم دانا و هشیار : همای کش تراز این کرکسان جیفه نهادندیده ام که ز عنقا کنند طعم عقاب .خاقانی .
-
پور همای
لغتنامه دهخدا
پور همای . [ رِ هَُ ] (اِخ ) اسکندر مقدونی : نوشتند نامه به پور همای سپاهی بیاوردبیمر ز جای . فردوسی .رجوع به اسکندر شود. || داراب .
-
خجسته همای
لغتنامه دهخدا
خجسته همای . [ خ ُ ج َت َ / ت ِ هَُ ] (اِ مرکب ) همای خجسته . همای مبارک . همای با میمنت . کنایه از خوش یمن . خوش قدم : ز ایران بیامد خجسته همای خود و نامداران پاکیزه رای .فردوسی .
-
همای بیضه ٔ دین
لغتنامه دهخدا
همای بیضه ٔ دین .[ هَُ ی ِ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از سرورکائنات محمد مصطفی صلوات اﷲعلیه وآله است . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
خلاص
لغتنامه دهخدا
خلاص . [ خ ِ ] (ع اِ) خلاصه ٔ روغن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گداخته ٔزر و سیم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || زر خالص . سره . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت مزور آمد و خائ...
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) برکت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ). با برکت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده . و قوله تعالی : و جعلنی مبارکاً أین ما کنت (قرآن ، 32/19)؛ ای نفاعاً. (ناظم الاطباء): گفت [ مأمون ] ای اما...
-
نهاده
لغتنامه دهخدا
نهاده . [ ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) گذاشته . (ناظم الاطباء). قرارداده شده . وضعشده : چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان نهاده یکی افسر اندر میان . فردوسی .دو سه دانه دیدند آنجا نهاده ، برداشتند و پیش تخت شاه آوردند. (نوروزنامه ). || گذاشته . بر فراز چیزی ...
-
جاودان
لغتنامه دهخدا
جاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جاویدان . جاودانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی . پاینده . مخلد...
-
گلپایگان
لغتنامه دهخدا
گلپایگان . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای استان ششم خوزستان خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به شهرستان اراک ، از جنوب به شهرستان اصفهان و فریدن ، از خاور به بخش میمه شهرستان کاشان و از باختر به بخش الیگودرز از شهرستان بروجرد. هوا...
-
مطلق
لغتنامه دهخدا
مطلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) آن که آن را قید نباشد. (غیاث ) (آنندراج ). غیرمقید. بی شرط و قید. مقابل مقید و مشروط. آزاد و رها. لابشرط. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا).آن که آن را قید نباشد. (ناظم الاطباء) : از حکیمان منم مسلم تروز کریمان وی است مطلق ت...