کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هماره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هماره
لغتنامه دهخدا
هماره . [ هََ رَ / رِ ] (اِ) همار که اندازه و شمار و حساب باشد. (برهان ). رجوع به همار شود.
-
هماره
لغتنامه دهخدا
هماره . [ هََ رَ / رِ ] (ق ) مخفف همواره ، یعنی همیشه و دائم . (برهان ). پیوسته . هموار. همواره . دائماً. (یادداشت مؤلف ) : فضل او خوان گر همه توحیدخواهی گفت توزآنکه فضل او هماره قدرت یزدان بود. مجلدی گرگانی .وین خیمه ٔ کبود نبینند و این دو مرغ کایش...
-
جستوجو در متن
-
همار
لغتنامه دهخدا
همار. [ هََ ] (ق ) همارا. رجوع به همارا و هماره شود.
-
شعله پیشه
لغتنامه دهخدا
شعله پیشه . [ ش ُ ل َ / ل ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه هماره با آتش پاره بازی کند. (ناظم الاطباء).
-
اخمو
لغتنامه دهخدا
اخمو. [ اَ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، آنکه هماره ابرو درهم کشیده دارد. که بسیار اخم کند. بداخم . عبوس . کاسف الوجه .
-
خردپرست
لغتنامه دهخدا
خردپرست . [ خ ِ رَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) کسی که هماره پیروی از عقل و خرد می کند. عاقل . خردمند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
دایم المرض
لغتنامه دهخدا
دایم المرض . [ ی ِ مُل ْ م َرَ ] (ع ص مرکب ) پیوسته بیمار. همیشه رنجور. پیوسته دردمند. که هماره رنجور بود. رجوع به دائم المرض شود.
-
لازم گرفتن
لغتنامه دهخدا
لازم گرفتن . [ زِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) لازم گرفتن جائی ، مقیم و ملازم آنجا شدن و هماره بدانجا بودن .- لازم گرفتن چیزی یا کسی را؛ پیوسته با او بودن . رجوع به کلمه ٔ لازم شود.
-
افروتشال
لغتنامه دهخدا
افروتشال . [ ] (اِخ ) شوی الفتیش بود که اورا در جنگ عذرا کشتند. (لغت فرس اسدی ) : مرا در دل این بود رای و گمان که کارمن و تو بود همچنان کجا بیش از این کار افروتشال که بود الفتیش هماره همال .عنصری (از فرهنگ اسدی ).
-
دائم المرض
لغتنامه دهخدا
دائم المرض . [ ءِ مُل ْ م َ رَ ] (ع ص مرکب ) آنکه همواره مریض و بیمار باشد. (آنندراج ). پیوسته بیمار. که هماره با درد بود. مطلی ؛ دائم المرض . (منتهی الارب ).
-
همارا
لغتنامه دهخدا
همارا. [ هََ ] (ق ) همواره و همیشه . (اسدی ). همواره و همیشه و دائم . (برهان ) : گزیده چهار توست بدو درج ها نهان همارا به آخشیج همارا به کارزار. رودکی (از فرهنگ فارسی معین ).تو با من نسازی که از صحبت من ملالت فزاید همارا و تاسه . انوری .رجوع به هموار...
-
آزمند
لغتنامه دهخدا
آزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) حریص . مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک . طمعکار. پرخواه . ولوع : حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمندگر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی .- امثال :آزمند هماره نیازمند است .
-
هامواره
لغتنامه دهخدا
هامواره . [ هام ْ رَ / رِ ] (ص ) هاموار. برابر. یکسان و هموار. بدون پستی و بلندی . رجوع به هاموار و هموار شود. || (ق ) پیوسته . همواره . همیشه . هماره . دایم . مدام : پری رویان گیتی هامواره شده بر بزمگاه او نظاره . فخرالدین اسعد گرگانی .ز شاخی خشک گش...
-
آویزه
لغتنامه دهخدا
آویزه . [زَ / زِ ] (اِ) گوشوار. گوشواره . قرطه : ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی تو مردم دیده ای نه آویزه ٔ گوش از گوش بدیده آ که در دیده بهی . کمال اسماعیل .نخشبیهای وی از گوهر پاک کرد یاقوت تر آویزه ٔ تاک . جامی .دُرِ ...