کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هماد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هماد
لغتنامه دهخدا
هماد. [ هََ ] (ضمیر مبهم ) همه و جمیع و کل . (برهان ).
-
واژههای همآوا
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب آن از چاه . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی حنیفه ٔ نعمان ثابت ، مکنی به ابی اسحاق . وی بر مذهب پدر میرفت و در خیر و صلاح پایه ٔ رفیع داشت . چون ابوحنیفه درگذشت و دایع بسیار از زر و سیم و جز آن نزد وی بود که خداوندان آن غائب بودند و از آنجمله اموال یتیمانی چن...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان مولی ̍ ابراهیم بن ابی موسی الاشعری . وی نزد ابراهیم فقه آموخت و به سال 119 و یا 120 هَ . ق . بمرد. عبدالملک بن ایاس گفت : ابراهیم را گفتند پس از تو چه کسی برای ما باشد؟ گفت : حماد. (طبقات الفقها ص 63).
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم ماهان بن بهمن بن نسک ارجانی فارسی معروف به موصلی . ادیب و راویه . از ابی عبیده و اصمعی سماع داشته و کتب بسیاری در ادب نوشته و بیشتر علم پدر را فراگرفته و او راست : کتاب الاشربه . کتاب اخبارالحطیئة. کتاب...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیدبن درهم ، مکنی به ابی اسماعیل . از راویانی است که از بسیاری از تابعین اسناد دارد. وی در رمضان سال 179 هَ . ق . بمرد. در آن هنگام هشتادویک سال عمر داشت . (از صفةالصفوة ج 3 ص 276).
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سلیمان ، مکنی به ابواسماعیل . یکی از اعاظم فقها و استاد ابوحنیفه است . فقه را از انس بن مالک و حدیث را از ابراهیم نخعی اخذ نمود و در تاریخ 120 هَ . ق . درگذشت . پاره ای از نوادر درباره ٔ جودو کرمش روایت شده گویند: در ما...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شاپوربن مبارک بن عبید دیلمی ، مکنی به ابوالقاسم یا ابی لیلی . و بعضی نام حماد را میسره گویند. او از اسرای دیلم است و تا سال 156 هَ . ق . بزیسته است . او با ولید دویم از آل مروان و هم مهدی عباسی مجالست داشته و پس از سالی...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عمربن یونس بن کلیب الکوفی یا واسطی مولی بنی سواءةبن عامربن صعصعة، معروف بعجرد. شاعر مشهور مکنی به ابی عمرو و قیل ابی یحیی . از مخضرمین است که دولت بنی امیه و بنی عباس درک کرده و شهرتش در دولت عباسی بود. ندیم ولیدبن یزید...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ولیدالکلاعی ، مکنی به ابی یوسف . وی در قرطبه از ابومطرف قنازعی و جز او فرا گرفت و بخاور سفر کرد و در اسکندریه حدیث گفت و در آنجا یحیی بن ابراهیم بن عثمان به سال 447 هَ . ق . کتاب شرح الاعتقاد که تألیف او بود و رساله ٔ ...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) نخستین مؤسس سلسله ٔ بنی حماد در الجزایر. وی از سال 398 تا 419 هَ . ق . حکومت کرد. رجوع به ترجمه ٔ تاریخ سلاطین اسلام لین پول شود.
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ )ابن سلمةبن دینار. یکی از ابدال بوده است و چون از علائم ابدال یکی فرزند نیاوردن است . او هفتاد زن کرد و از هیچیک فرزندی نیاورد. یاقوت گوید: وی در حدیث وعربیت و فقه شیخ مردم بصره بود. از او یونس بن حبیب نحوی گرفت و از وی پرسید...
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح َم ْ ما ] (ع ص ) بسیار حمدکننده و ستاینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حماد
لغتنامه دهخدا
حماد. [ ح ُ ] (ع اِ) نهایت و غایت کوشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حمادک ان تفعل کذا و حماداک ان تفعل کذا. ج ، حمادیات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).