کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلهله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلهله
لغتنامه دهخدا
هلهله . [ هََ هََ / هَِ هَِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) سر و صدای حاکی از شادی و شعف . هورا. جوش و خروش : چون نماند اندر میان بس فاصله خاست از کشتی ّ دزدان هلهله .مولوی .
-
واژههای مشابه
-
هلهلة
لغتنامه دهخدا
هلهلة. [ هََ هََ ل َ ] (ع مص ) تنک بافتن جامه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن . (منتهی الارب ). || برگردانیدن آواز را در گلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چشم داشتن . || درنگی نمودن . || بیختن آرد را به پرویزن . || به لفظ «...
-
جستوجو در متن
-
مهلهل
لغتنامه دهخدا
مهلهل . [ م ُ هََ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هلهلة. (از اقرب الموارد). رجوع به هلهلة شود.
-
زغاریت
لغتنامه دهخدا
زغاریت . [ زَ ] (ع اِ) فریادی که زنان تازی در وقت خوشحالی و شعف مینمایند. هلهله . (ناظم الاطباء).
-
زغرتة
لغتنامه دهخدا
زغرتة. [ زَ رَ ت َ ] (ع مص ) هلهله کردن . (ناظم الاطباء) فریاد شادی برآوردن ... فریاد شادی برآوردن با زدن دست بر لبان . (از دزی ج 1 ص 594). رجوع به ماده ٔ بعد و زغروتة شود.
-
درنگی نمودن
لغتنامه دهخدا
درنگی نمودن . [ دِ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درنگی کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . تأخیر کردن . تدکل . فشل . هلهلة. (منتهی الارب ): هنبتة؛ سستی و درنگی نمودن در کار. عوق ، عوقة، عیق ؛ درنگی نماینده . (منتهی الارب ). || ادامه دادن . باقی نه...
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . (ص ) خمیده و کج . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان ) : دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل . ...
-
مهلهل
لغتنامه دهخدا
مهلهل . [ م ُ هََ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از هلهلة، جامه ٔ تنک بافته . سست بافته و فروهشته . جامه ٔ رقیق و تنک بافته شده . (آنندراج ). پارچه ٔ نازک از پشم و غیره : شهاب از اوج او شرف می یافت و سحاب درحضیض او جامه ٔ مهلهل می بافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
چهارگاه
لغتنامه دهخدا
چهارگاه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب )یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است . دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل . این دستگاه جنبه ٔ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمه ٔ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست ....
-
بافتن
لغتنامه دهخدا
بافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و آنها را درهم نمودن . (ناظم الاطباء). نَسج ...
-
ارمانوس
لغتنامه دهخدا
ارمانوس . [ ] (اِخ ) سردار و قیصر روم در جنگ با آلب ارسلان سلجوقی در سنه ٔ 463 هَ . ق . سلطان آلب ارسلان که معموره ٔ عالم را در حیطه ٔ تصرف داشت بجانب عراق عرب میرفت و در حدود خوی خبر متواتر شد که پادشاه روم ارمانوس نام ، سیصد هزار یا دویست هزار مرد ...
-
زجر
لغتنامه دهخدا
زجر. [ زَ ] (ع مص ) بازداشتن و منع کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). باز داشتن کسی را و نهی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). از کاری بازکردن . (المصادر زوزنی ص 22) (دهار). منع. نهی . و این لغت دراصل بمعنی راندن بوسیله ٔ بانگ ...