کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلاک بر در نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلاک بر در نهادن
لغتنامه دهخدا
هلاک بر درنهادن . [ هََ ب َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جدا کردن . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
واژههای مشابه
-
هلاک آمدن
لغتنامه دهخدا
هلاک آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . کشته شدن . مردن : بسی دیو از تو هلاک آمده ست ز تو مر مرا سر به خاک آمده ست . فردوسی .رجوع به هلاک ، هلاک شدن ، هلاک گردیدن و هلاک گشتن شود.
-
هلاک آوردن
لغتنامه دهخدا
هلاک آوردن . [ هََ وَ دَ ](مص مرکب ) هلاک کردن . کشتن . نابود کردن : شود پشت رستم به نیرو تو راهلاک آورد بی گمان مر مرا. فردوسی .رجوع به هلاک کردن شود.
-
هلاک کردن
لغتنامه دهخدا
هلاک کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . از میان بردن . سبب هلاک دیگری شدن : چنین گفت کای داور دادپاک به دستم ددان را تو کردی هلاک . فردوسی .چرا کردی ای بدتن از آب ، خاک سپه را همه کرده بودی هلاک . فردوسی .چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک...
-
هلاک گشتن
لغتنامه دهخدا
هلاک گشتن . [ هََ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . هلاک گردیدن . مردن . درگذشتن . جان دادن : اشتر چو هلاک گشت خواهدآید به سر چَه و لب جر. ناصرخسرو.بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه ). رجوع به هلاک گردیدن شود.
-
هلاک آباد
لغتنامه دهخدا
هلاک آباد. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که 372 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کاردستی مردم کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بخاک هلاک افتادن
لغتنامه دهخدا
بخاک هلاک افتادن . [ ب ِ ک ِ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کشته شدن . به قتل رسیدن . || واماندن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
احظاء
لغتنامه دهخدا
احظاء. [ اِ ] (ع مص ) تفضیل دادن بر. ترجیح نهادن بر. افزونی نهادن . || فضل و منت نهادن . || تحظیه . بهره مند کردن .
-
چشم بر ره نهادن
لغتنامه دهخدا
چشم بر ره نهادن . [ چ َ / چ ِ ب َ رَه ْ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چشم بر راه نهادن . چشم براه نهادن : من نهاده چشم بر ره تا کی آرندم نشان من نهاده گوش بر در تا کی آرندم خبر.امیر معزی (از آنندراج ).
-
قرموص
لغتنامه دهخدا
قرموص . [ ق ُ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قرمص و قرماص شود.
-
نهادنی
لغتنامه دهخدا
نهادنی . [ ن ِ / ن َ دَ ] (ص لیاقت ) که ازدر نهادن است . قابل نهادن . رجوع به نهادن شود. || لایق ذخیره کردن . آنکه یخنی کردن آن لازم آید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهادن شود. || مقررکردنی . تعیین کردنی : اکنون اگر خداوند مسعود بیند این ولایت بر بنده ...
-
قرماص
لغتنامه دهخدا
قرماص . [ ق ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قرمص و قرموص شود. || (اِمص ) کوتاهی رخسار. (منتهی الار...
-
برون نهادن
لغتنامه دهخدا
برون نهادن . [ ب ِ / ب ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون نهادن . بیرون گذاردن .- پای از منزل برون نهادن ؛ خارج شدن از خانه : بامدادان که برون می نهم از منزل پای حسن عهدم نگذاردکه نهم پای دگر. سعدی .- پای برون نهادن ؛ عدم اطاعت و موافقت کردن . منحرف...