کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلال صابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلال صابی
لغتنامه دهخدا
هلال صابی . [ هَِ ل ِ ] (اِخ ) هلال بن مُحَسِّن بن ابراهیم . کاتب و مورخ بغدادی متوفی به سال 448 هَ .ق . جد و پدر او از صابئین بودند و او در پایان عمر اسلام آورد. او راست : «الوزراء»، «ذیل تاریخ ثابت بن سنان »، « غررالبلاغة»، «رسوم دارالخلافة»، «کتاب...
-
واژههای مشابه
-
هلال هلال
لغتنامه دهخدا
هلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
-
هلال بن هلال
لغتنامه دهخدا
هلال بن هلال . [ هَِ ل ِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) از مترجمان و نویسندگان دوره ٔ عباسی است . (سبک شناسی ج 1 ص 153).
-
نیم هلال
لغتنامه دهخدا
نیم هلال . [ هَِ ] (اِ مرکب ) نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب . (از آنندراج ) : بینی هلال عید به هنگام شام من دیدم به صبح نیم هلال سخنورش . خاقانی .آورد هزار عید پیداتا نیم هلال کرده گویا.خاقانی .
-
هلال قاینی
لغتنامه دهخدا
هلال قاینی . [ هَِ ل ِ ی ِ ] (اِخ ) از فصحای زمان خود بوده و به خواجه هلال شهرت نموده . این چند بیت از اوست :زآن باده ٔ صافی ّ کهن گشته بنوشیدآن باده که ماننده ٔ جان باشد در تن آن باده که چون نوشی در تن رود از لطف چونانکه در انگشت رود آتش روشن . (از ...
-
هلال معنبر
لغتنامه دهخدا
هلال معنبر. [ هَِ ل ِ م ُ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ابروی محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
هلال آباد
لغتنامه دهخدا
هلال آباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیرازکه 96 تن سکنه دارد. آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
هلال ابرو
لغتنامه دهخدا
هلال ابرو. [ هَِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی به شکل ماه نو باشد. (ناظم الاطباء).
-
هلال کلا
لغتنامه دهخدا
هلال کلا. [ هَِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل که 265 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کاری و محصول عمده اش برنج ، صیفی ، کنف ، پنبه ،غله و نیشکر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
هلال منظر
لغتنامه دهخدا
هلال منظر. [ هَِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوب صورت و صاحب حسن . (از برهان ) : خورشید چو کعبتین همه چشم نظاره هلال منظران را.خاقانی .
-
هلال احمر
لغتنامه دهخدا
هلال احمر. [ هَِ ل ِ اَ م َ ] (اِخ ) در ترکیه به جای شیر و خورشید سرخ و صلیب سرخ ، سازمانی است برای امور خیریه . (یادداشتهای مؤلف ).
-
ابن هلال
لغتنامه دهخدا
ابن هلال . [ اِ ن ُ؟ ] (اِخ ) رجوع به ابونصر احمدبن هلال البکیل شود.
-
قصر هلال
لغتنامه دهخدا
قصر هلال . [ ق َ رِ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلمکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد در 40 هزارگزی شمال باختری طرقبه . جلگه و معتدل است . سکنه 22 تن است . آب از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . راه اتومبیل رو دارد...
-
بان هلال
لغتنامه دهخدا
بان هلال . [ هَِ ] (اِخ )دهی است از دهستان دوستان بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 94 هزارگزی خاور ایلام و 2 هزارگزی شمال راه مالرو بان هلال پائین واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای 150 تن سکنه . محصول عمده ٔ آن غلات و حبوبات و شغل مردمش...