کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلاس
لغتنامه دهخدا
هلاس . [ هَِ ل ْ لا ] (اِخ ) نام قدیم یونان . (فرهنگ جغرافیایی وبستر) (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به یونان شود.
-
هلاس
لغتنامه دهخدا
هلاس . [ هَُ ] (ع اِ) بیماری سل ،و گویند سلاس بیماری عقل است و هلاس در بدن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نزد پزشکان آن است که هضم عروقی از وظیفه ٔ خود بازماند و نتواند غذا را به بدن برساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحر الجواهر).
-
واژههای همآوا
-
هلاث
لغتنامه دهخدا
هلاث . [ هَُ ] (ع اِمص ) فروهشتگی که به مردم عارض شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
حلاس
لغتنامه دهخدا
حلاس .[ ح َل ْ لا ] (ع ص ) پلاس فروش . (مهذب الاسماء) (دهار).
-
جستوجو در متن
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِخ ) یونانی . قومی که در یونان می زیستند و خود کلمه ٔیونان را هم ایرانیان از همین کلمه گرفته اند و بر سرزمین آنها که هلاس باشد اطلاق کرده اند. (از فرهنگ ایران باستان صص 113-114).
-
هلس
لغتنامه دهخدا
هلس . [ هََ ] (ع مص ) بیمار سل گردیدن . || رجوع به هلاس شود. || بیخرد گشتن . || لاغر گردانیدن بیماری کسی را. || (اِ) نیکویی بسیار. || بیماری سل . || باریکی و لاغری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ایونیه
لغتنامه دهخدا
ایونیه . [ اِ نی ی َ ] (اِخ ) کشوری قدیم در ساحل غربی آسیای صغیر در ساحل دریا، مابین خلیج های کنونی ازمیر و مندلیا مجاور «سارد». یونانیان مهاجر ساکن این ناحیه بودند. شهرهای عمده ٔ آن ملیطه ، سامس ، افسس ، کلوفون و کیو است . ایونیان مستعمرات متعددی در...
-
یاوان
لغتنامه دهخدا
یاوان . (اِخ ) پسر چهارمین یافث و پدر یونانیان . (سفر پیدایش 10:4 و اول تواریخ ایام 1:5 و 7). لفظ یاوان در اشعیا (66:19) وارد و ترشیش و فول و لود و توبال و جزایر بعیده نیز با وی مذکورند و در حزقیال (27:13) نیز وارد و توبال و ماشک با آن مذکور است و می...
-
تاز
لغتنامه دهخدا
تاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). محبوب و معشوق . (فرهنگ نظام ) : بدو گفت مادر که ای تاز مام چه بودت که گشتی چنین زردفام ؟ فردوسی .با این ه...