کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفتنوازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طبلک نوازی
لغتنامه دهخدا
طبلک نوازی . [طَ ل َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن طبلک . شغل بازیار.
-
مهمان نوازی
لغتنامه دهخدا
مهمان نوازی . [ م ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان نواز. تیمارداری و تعهد و اهتمام کردن در کار مهمان .
-
میهمان نوازی
لغتنامه دهخدا
میهمان نوازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت میهمان نواز. مهمان نوازی . و رجوع به مهمان نوازی و میهمان نواز شود.
-
نای نوازی
لغتنامه دهخدا
نای نوازی .[ ن َ ] (حامص مرکب ) نی زنی . (ناظم الاطباء). زمارة.
-
مردم نوازی
لغتنامه دهخدا
مردم نوازی . [ م َ دُ ن َ ] (حامص مرکب ) عطوفت . مهربانی . شفقت . عمل مردم نواز. رجوع به مردم نواز شود.- مردم نوازی کردن ؛ مردم پروری کردن . نواختن و مهربانی و لطف کردن با مردم . رعیت نوازی : همه مردمی سرفرازی کندشه آن شد که مردم نوازی کند.نظامی .
-
مسکین نوازی
لغتنامه دهخدا
مسکین نوازی . [ م ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل مسکین نواز. نواختن مساکین . و رجوع به مسکین نواز شود.
-
بنده نوازی
لغتنامه دهخدا
بنده نوازی . [ ب َ دَ / دِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل بنده نواز. (فرهنگ فارسی معین ) : از این بنده نوازی و از این عذرپذیری از این شرم گنی نیکخویی خوب خصالی . فرخی .شهی که بنده نوازی و لطف او آوردشهان روی زمین را به بندگیش نیاز. سوزنی .توقع آن است که به و...
-
بریشم نوازی
لغتنامه دهخدا
بریشم نوازی . [ ب َ ش َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن بریشم . عمل بریشم نواز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
هفت پشت
لغتنامه دهخدا
هفت پشت . [ هََ پ ُ ] (اِ مرکب ) هفت نسل که پس از هر کسی از او و فرزندانش در وجود آیند. مقابل هفت جد.- هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن ؛ کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن ، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: ...
-
هفت جد
لغتنامه دهخدا
هفت جد. [ هََ ج َدد / ج َ ] (اِ مرکب ) اسلاف انسان تا هفت مرتبه . مقابل هفت پشت . رجوع به هفت پشت شود.
-
هفت درر
لغتنامه دهخدا
هفت درر. [ هََ دُ رَ ] (اِ مرکب ) رجوع به هفت دُر شود.
-
هفت سایره
لغتنامه دهخدا
هفت سایره . [ هََ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هفت سیاره . سیارات سبع : گفتم ز هفت دایره این هفت هشت میل گفتا ز هفت سایره این هفت هشت اثر.ناصرخسرو.
-
هفت صندوق
لغتنامه دهخدا
هفت صندوق . [ هََ ص َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که 479 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله ، انگور، قیسی ، بادام و لبنیات است . امامزاده ای به نام هفت زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
هفت عضو
لغتنامه دهخدا
هفت عضو. [ هََع ُض ْوْ ] (اِ مرکب ) هفت اندام . هفت اعضا : گفتم که هفت عضو کدام است تَنْت راگفتا دو پهلو است و دو پا و دو دست و سر. ناصرخسرو.پرتو حالی که او هیزم نهادلرزه ای بر هفت عضو من فتاد. مولوی .رجوع به هفت اندام شود.
-
هفت کوه
لغتنامه دهخدا
هفت کوه . [ هََ ] (اِ مرکب ) محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: «... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است : سمیرو، سموپت ، همکوت ،...