کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هشیار
لغتنامه دهخدا
هشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه . (ناظم الاطباء). هوشیار : به هر سو دو موبد بُدی کاردان رَدی پاک و هشیار و بسیاردان . فردو...
-
واژههای مشابه
-
هشیار برخاستن
لغتنامه دهخدا
هشیار برخاستن . [ هَُ ش ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به هوشیاری برخاستن و هوشمندانه به کاری پرداختن : خرد در جستنش هشیار برخاست چو دانستش نمیداندچپ از راست .نظامی .
-
هشیار شدن
لغتنامه دهخدا
هشیار شدن . [ هَُ ش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به خود آمدن . افاقه . (یادداشت به خط مؤلف ). ازمستی درآمدن . || هوشمند شدن : نگاه کن تن خود کز طراز حکمت اوحکیم گردد بیدار و دل شود هشیار. ناصرخسرو.رجوع به هشیار شود.
-
هشیار کردن
لغتنامه دهخدا
هشیار کردن . [هَُ ش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خود آوردن . افاقه . به هوش آوردن . از مستی و غفلت بیرون آوردن : میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی .سعدی .
-
هشیار گردیدن
لغتنامه دهخدا
هشیار گردیدن . [ هَُ ش ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) هشیار گشتن . به هوش آمدن . هشیار شدن : چو هشیار گردد پدر، بیگمان سواران فرستد پی من دوان .فردوسی .
-
هشیار گشتن
لغتنامه دهخدا
هشیار گشتن . [ هَُ ش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هشیار گردیدن . به هوش آمدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هشیار گردیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
حزیم
لغتنامه دهخدا
حزیم . [ ح َ ] (ع ص ) حازم . هشیار در کار.
-
براستا
لغتنامه دهخدا
براستا. [ ب ِ ] (ص ، اِ) رهنمای دانا و هشیار. (آنندراج ).
-
یقظی
لغتنامه دهخدا
یقظی . [ ی َ ظا] (ع ص ) امراءة یقظی ؛ زن بیدار و هشیار. ج ، یَقاظی ̍. (ناظم الاطباء). تأنیث یقظان . (منتهی الارب ). زن بیدار و هشیار. (آنندراج ). و رجوع به یقظان و یقظ شود.
-
صلتان
لغتنامه دهخدا
صلتان . [ ص َل َ ] (ع اِ) اسب تیز بانشاط هشیار. (منتهی الارب ).
-
واهش
لغتنامه دهخدا
واهش . [ هَُ ] (حرف اضافه + اسم ) بهوش . (ناظم الاطباء).- واهش آمدن ؛ به هوش آمدن از مستی و هشیار شدن . (ناظم الاطباء).
-
یقاظة
لغتنامه دهخدا
یقاظة. [ ی َ ظَ ] (ع مص ) بیدار شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هشیار و زیرک گردیدن . (ناظم الاطباء).
-
آژیریدن
لغتنامه دهخدا
آژیریدن . [ دَ ] (مص ) هشیار کردن . || بانگ زدن . خروشیدن . || آگاهانیدن . خبردار کردن . خبردار گفتن . اعلام . اعلان . || مهیا ساختن .