کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هشاش
لغتنامه دهخدا
هشاش . [ هََ ] (ع مص ) شادمانی و سبکی نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خورسند شدن . (منتهی الارب ). نشاط. (اقرب الموارد). || (ص ) خبز هشاش ؛ نان نرم (منتهی الارب )، نان نرم و سست . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ِ ] (ع اِ) جوالی که در آن حشیش باشد.
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ُ ] (اِخ ) نام موضعی . و یوم حشاش ؛ نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است . (معجم البلدان ).
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ُ ] (ع اِ) حشاشه ٔرمق ؛ بقیه ٔ جان در بیمار و جریح . (اقرب الموارد).
-
حشاش
لغتنامه دهخدا
حشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
-
جستوجو در متن
-
ذوتحتم
لغتنامه دهخدا
ذوتحتم . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع ص مرکب ) هشاش . شادان .
-
هشاشة
لغتنامه دهخدا
هشاشة. [ هََ ش َ ] (ع مص ) شادمانی و سبکی نمودن . || خورسند شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هشاش شود. || نرم و سست شدن . (اقرب الموارد).
-
بهش
لغتنامه دهخدا
بهش . [ ب َ ] (ع ص ) رجل بهش ؛ مرد هشاش بشاش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوم وجوه البهش ؛ یعنی سیاه روی زشت . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). گروه سیاه روی زشت . (ناظم الاطباء).
-
بشاش
لغتنامه دهخدا
بشاش . [ ب َش ْ شا ] (ع ص ) کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج ). خوش و تازه رو. (غیاث ). همیشه خندان . (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی . (از مؤید الفضلاء). گشاده روی .خوش طبع. هشاش . شکف...