کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هستی و وجود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هستی بخش
لغتنامه دهخدا
هستی بخش . [ هََ ب َ ] (نف مرکب ) زندگی بخش . آنکه به دیگری آثار هستی دهد : ذات نایافته ازهستی ، بخش کی تواند که شود هستی بخش ؟جامی .
-
جستوجو در متن
-
وجود
لغتنامه دهخدا
وجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحا...
-
کون
لغتنامه دهخدا
کون . [ ک َ ] (ع اِمص ، اِ) هستی و وجود. (ناظم الاطباء). بود. هستی . وجود. (فرهنگ فارسی معین ). بوش . هستی . وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ... هزار سال خدای را سجده کرد، او را صالح نام کردند و همچنین بر هر آسمانی ... او را نامی کردند تا بر همه ک...
-
بودی
لغتنامه دهخدا
بودی . (حامص ) وجود و هستی و حقیقت . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
هستان
لغتنامه دهخدا
هستان . [ هََ ] (اِ) وجود و هستی و بُوِش و فرتاش . (ناظم الاطباء).
-
متکون
لغتنامه دهخدا
متکون . [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) هست شونده و موجود شونده . (غیاث ). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده . (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابنده ٔ وجود. || جنبانیده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکو...
-
اهورا
لغتنامه دهخدا
اهورا. [ اَ ] (اِ) بلغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش و اهورامزدا. هستی بخش بی همتا و خلاق عالم را گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدیسنا و فهرست لغات اوستایی آن شود.
-
کسون
لغتنامه دهخدا
کسون . [ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از علمای مجوس است و به اعتقاد او اصل منحصر در سه عنصر است که آب و آتش و خاک باشد و هرسه راقدیم می داند و هستی موجودات را از هستی آنها و گویدصوراسرافیل هوائی است که قرةالعین وجود عبارت از آن است و به تناسخ قائل است . (بره...
-
واجب الوجود
لغتنامه دهخدا
واجب الوجود. [ ج ِ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست . (غیاث ) (آنندراج ). گرور فرتاش . (ناظم الاطباء) (برهان ). شایسته بود که خدای تعالی باشد. (ناظم الاطباء). کسی که وجودش از...
-
اویش
لغتنامه دهخدا
اویش . [ اُ ی ِ ] (اِ) بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی . (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بوباش
لغتنامه دهخدا
بوباش . (ص ، اِ) قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . و رجوع به فرهنگ دساتیری ص 236 شود.
-
هست
لغتنامه دهخدا
هست . [ هََ ] (اِمص ) وجود. هستی . (یادداشت به خط مؤلف ) : پیش هست او بباید نیست بودچیست هستی پیش او کور کبود. مولوی .جز حق حکمی که حکم را شاید نیست هستی که ز حکم او برون آید نیست . (منسوب به خواجه نصیر طوسی ).- به هست آمدن ؛ به وجود آمدن . (یادداش...
-
غبار بر دل داشتن
لغتنامه دهخدا
غبار بر دل داشتن . [ غ ُ ب َ دِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از افسردگی و اندوه در دل داشتن : سیلاب نیستی را سر در وجود من نه کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم . سعدی .و رجوع به غبار خاطر و غبار بر دل نهادن شود.
-
بود
لغتنامه دهخدا
بود. (مص مرخم ، اِمص ) بودن .وجود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی . (شرفنامه ٔ منیری ).موجود چنانچه معدوم ، نابود. (آنندراج ) : چو اندیشه ٔبود گردد درازهمی گشت باید سوی خاک باز. فردوسی .چون همی بود ما بفرسایدبودنی از چه می پدید آید. ناصرخسرو.جان و دل را ا...