کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزاریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزاریک
لغتنامه دهخدا
هزاریک . [ هََ / هَِ زارْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک هزارم . یک قسم از هزار قسم . از هزار یکی . (یادداشت به خط مؤلف ) : هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارتنگ . فرخی .هزاریک زآن کامسال کرد خواهی بازبه تیغ تیز به هند اندرون...
-
واژههای همآوا
-
حذاریک
لغتنامه دهخدا
حذاریک . [ ح َ رَ ] (ع اِ فعل ) حذاریک زیداً؛ دور دار خود را از زید. (منتهی الارب )؛ بپرهیز از زید. حذر کن از زید.
-
جستوجو در متن
-
میلی لیتر
لغتنامه دهخدا
میلی لیتر. (فرانسوی ، اِ مرکب ) یک هزارم لیتر. هزاریک لیتر. یک سانتی متر مکعب .
-
معشار
لغتنامه دهخدا
معشار. [ م ِ ] (ع اِ) ده یک . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : و کذب الذین من قبلهم و مابلغوا معشار ما آتیناهم فکذبوا رسلی فکیف کان نکیر. (قرآن 45/34). || گویند معشار ده یک عشیر و عشیر ده یک عشر است و بنابراین معشار هزار...
-
ارثنگ
لغتنامه دهخدا
ارثنگ . [ اَ ث َ ] (اِخ ) کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است . (لغت فرس اسدی ). ارتنگ . خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی ). در رساله ٔ حسین وفائی ارثنگ بثاءِ مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای ما...
-
آونگ
لغتنامه دهخدا
آونگ . [ وَ ] (اِ) رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی ، خطی )، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان . معلاق . آوند. بند : چون برگ لاله بودم [ من ] واکنون چون سیب پژمریده بر آونگم .رودکی .دختر رز که تو بر طارم ...
-
سرشت
لغتنامه دهخدا
سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیختن ، مخلوط ک...
-
نیست
لغتنامه دهخدا
نیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکی است . فردوسی .هزاریک کاندر نهاد او هنر است نگار خوب ه...
-
ارتنگ
لغتنامه دهخدا
ارتنگ . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ارژنگ . ارثنگ . (آنندراج ). ارزنگ . (آنندراج ). نام کتاب مصور منسوب به مانی . کتابی است در اشکال مانی بصورتهای عجیب . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و مانی را بخطا از نقاشان چین دانسته اند. نگارنامه ٔ مانی . (غیاث اللغات ). کتابی که...
-
خوب
لغتنامه دهخدا
خوب . (ص ) خوش . نیک . ضد بد. (ناظم الاطباء). نیکو. (برهان قاطع). جید. مقابل ردی . نغز. پسندیده . (یادداشت بخط مؤلف ) : پسته حریر دارد و وشّی معمدااز نقش و از نگار همه خوب چون بهار. معروفی .ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی . دقیقی .یکی جای خوبش فرودآوری...
-
هنر
لغتنامه دهخدا
هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب ه...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) حسین بن علی بن محمدبن احمد نیشابوری الأصل معروف به شیخ ابوالفتوح رازی ملقب به جمال الدین . یکی از اعلام علمای تفسیر و کلام . جد اعلای او احمدبن حسین بن احمد خزاعی نزیل ری است که از نیشابور بدانجاهجرت کرد و پدر پدر...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...