کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هریر
لغتنامه دهخدا
هریر. [ هََ ] (اِخ ) (لیلة الَ ...) رجوع به لیلةالهریر شود.
-
هریر
لغتنامه دهخدا
هریر. [ هََ ] (اِخ ) بقول ابن الندیم یکی از بلغای عشره ٔ ناس است . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
هریر
لغتنامه دهخدا
هریر. [ هََ ] (ص ) به معنی کننده است که فاعل کردن باشد. (برهان ). مصحف یا مجعول است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
هریر
لغتنامه دهخدا
هریر. [ هََ ] (ع مص ، اِ) زنوییدن سگ و زونویه . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن سگ . (یادداشت به خط مؤلف ). بانگ سگ از سرما کمتر از نباح . و یوم هریر روزی است که در آن میان بکربن وائل و تمیم جنگ شد و حارث بن بیبة، سید تمیم کشته شد. || مکروه و ناپسند...
-
هریر
لغتنامه دهخدا
هریر. [ هَُ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی که میان بکر و بنی تمیم واقع شد و در آن حارث بن بیبةالمجاشعی کشته شد. (از مجمع الامثال میدانی ). رجوع به هَریر شود.
-
واژههای همآوا
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند به قصرشیرین . دامنه و سردسیر است و 28 تن سکنه ٔ مسلمان دارد. زبانشان کردی و فارسی است . آب از سراب محلی و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات ، انگور، توتون ، چغندر قند و مختصر میوه جات و شغل ...
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی سیاه ، ظاهراً در دیار عوف بن عبدبن ابی بکر.
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن . ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان...
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح َ] (اِخ ) نام اسپ میمون بن موسی مری . (تاج العروس ).
-
حریر
لغتنامه دهخدا
حریر. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) یکی از علمای موسیقی ، استاد اسحاق بن ابراهیم موصلی .
-
جستوجو در متن
-
ابوهاشم
لغتنامه دهخدا
ابوهاشم . [اَ ش ِ ] (اِخ ) هریربن صریح . رجوع به هریر... شود.
-
مهرور
لغتنامه دهخدا
مهرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از هَرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود. || بعیر مهرور؛ شتر هرارزده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود.
-
زنویه
لغتنامه دهخدا
زنویه . [ زَ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) مویه و ناله ٔ سگ را گویند و به تازی هریر خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زنوییدن مصدر آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). اسم مصدر از زنوییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هریر و ناله ٔ سگ و زوزه . (ناظم الاطباء). ...