کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرسة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرسة
لغتنامه دهخدا
هرسة. [ هََ رِ س َ ] (ع ص ) پرهراس و هراس نام درختی است : ارض هرسة؛ زمین درخت هراسناک . (منتهی الارب ). زمینی که هراس رویاند. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
هرسه دختر
لغتنامه دهخدا
هرسه دختر. [ هََ س ِ دُ ت َ ] (اِخ ) آن سه ستاره را گویند که متصل است به یک پایه ٔ بنات نعش . (برهان ).
-
هرسه نوع
لغتنامه دهخدا
هرسه نوع . [ هََ س ِ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) موالید ثلاثه که جماد و نبات و حیوان باشد. (برهان ).
-
هرسه مال
لغتنامه دهخدا
هرسه مال .[ هََ س ِ ] (اِخ ) جایی بوده است در سه فرسخی آمل . (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 160).
-
واژههای همآوا
-
حرصة
لغتنامه دهخدا
حرصة. [ ح َ رَ ص َ ] (ع اِ) مستقر و وسط هر چیز و میانه ٔ آن . (منتهی الارب ).
-
حرصة
لغتنامه دهخدا
حرصة.[ ح َ ص َ ] (ع اِ) شکستگی سر. خستگی سر که پوست شکافد. جراحت که پوست سر بشکافد. (مهذب الاسماء). شجة که پوست سر را اندک شکافد. حارصة. (منتهی الارب ). || پراکنده افتادن شیر در شیردوشه ، بسبب فراخ بودن سوراخهای پستان از زخم پستان بند. (منتهی الارب )...
-
حرثة
لغتنامه دهخدا
حرثة. [ ح َ رَ ث َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَرّاث . (دهار).
-
جستوجو در متن
-
مانک
لغتنامه دهخدا
مانک . [ ن َ ] (اِخ ) ناحیتی است [ به هندوستان ] به چین و موسه پیوسته و این هرسه ناحیت را با چینیان حرب است و چینیان بهتر آیند. (حدود العالم ).
-
ارسوس
لغتنامه دهخدا
ارسوس . [ اِ رِ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب غربی جزیره ٔ مدللی ، و آن موطن تئوفرسطس از حکمای یونان است و امروز بنام هرسه مشهور است و در قضای مولوه در سنجاق مدللی قصبه ٔ کوچکی است که مرکز آن ناحیه است . رجوع به هرسه و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
مافی البال
لغتنامه دهخدا
مافی البال . [ فِل ْ ] (ع اِ مرکب ) مافی الضمیر. مافی الفؤاد. هرسه مرادفند. (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، هرآنچه در دل کسی باشد و قصد و نیت و اراده . (منتهی الارب ). || تصور.گمان . || اندیشه و فکر. (ناظم الاطباء).
-
کسون
لغتنامه دهخدا
کسون . [ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از علمای مجوس است و به اعتقاد او اصل منحصر در سه عنصر است که آب و آتش و خاک باشد و هرسه راقدیم می داند و هستی موجودات را از هستی آنها و گویدصوراسرافیل هوائی است که قرةالعین وجود عبارت از آن است و به تناسخ قائل است . (بره...
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خاردار، بر آن شبیه کنار. (منتهی الارب ).- هراسناک ؛ زمینی که درخت هراس در آن بسیار بود:ارض...