کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هراسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هراسان
لغتنامه دهخدا
هراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) : ز پیکان من شیرترسان بودز خم کمندم هراسان بود. فردوسی .اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود. فردوسی .هماناکه این رزم آسان بُدی دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟فردوسی .غ...
-
جستوجو در متن
-
وراسان
لغتنامه دهخدا
وراسان . [ وَ ] (ص ، از اتباع ) هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).- هراسان و وراسان ؛ هراسان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ناهراسان
لغتنامه دهخدا
ناهراسان . [ هََ ] (ق مرکب ) بدون هراس . مقابل هراسان . رجوع به هراسان شود. || (نف مرکب ) نترسنده . بی باک . متهور.
-
دلچور
لغتنامه دهخدا
دلچور. [ دِ ] (ص ) غافل . بی خبر. || ترسان . جبان . هراسان . (ناظم الاطباء).
-
گم بودگی
لغتنامه دهخدا
گم بودگی . [ گ ُ دَ / دِ ](حامص مرکب ) هراسان شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
واجل
لغتنامه دهخدا
واجل . [ ج ِ] (ع ص ) ترسنده . (مهذب الاسماء). هراسان . (ناظم الاطباء). ترسیده . || سهمگین . (ناظم الاطباء).
-
متنذر
لغتنامه دهخدا
متنذر. [ م ُ ت َ ن َذْ ذِ ] (ع ص ) ترسو و هراسان . || آگاه و باخبر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
نژه
لغتنامه دهخدا
نژه . [ ن ِ ژَه ْ ] (ص ) جبان . هراسان . پریشان . مضطرب . || معزز. محترم . بزرگوار. (ناظم الاطباء).
-
چغرنده
لغتنامه دهخدا
چغرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف ) ترسنده و ترسان و هراسان و جبان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغر و چغریدن شود.
-
گنه کاره
لغتنامه دهخدا
گنه کاره . [ گ ُ ن َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) گناه کار. گنهکار : گنه کارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم .فردوسی .
-
تن آسان کردن
لغتنامه دهخدا
تن آسان کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . راحت کردن . فارغ ساختن : گنهکارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم . فردوسی .رج__وع به تن آسان شود.
-
خرقة
لغتنامه دهخدا
خرقة. [ خ َ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث خَرِق . || زن خجل و شرمنده و هراسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
نفس غرق شدن
لغتنامه دهخدا
نفس غرق شدن . [ ن َ ف َ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نفس در سینه فروماندن و بیرون نیامدن . || کنایه از به شدت ترسیدن و وحشت کردن . سخت هراسان شدن چنانکه یارای دم برآوردن نماند.
-
واجف
لغتنامه دهخدا
واجف . [ ج ِ ] (ع ص ) بی آرام . طپان . (آنندراج ). مضطرب : قلب ُ واجف ؛ یعنی دل مضطرب . (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان ، مضطرب . (ناظم الاطباء). وَجّاف . (المنجد). طپنده . لرزنده . و رجوع به وجف شود.