کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هذام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هذام
لغتنامه دهخدا
هذام . [ هَُ ] (ع ص ) دلیر. (منتهی الارب ). شجاع . (اقرب الموارد). || شمشیر بران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
هضام
لغتنامه دهخدا
هضام . [ هََ ض ْ ضا ] (ع اِ) داروی گوارش . (منتهی الارب ). هر داروی هضم مانند جوارش . (از اقرب الموارد). || شیر بیشه . (منتهی الارب ). در این معنی گویا مصحف هصام (به صاد غیرمنقوط) است . || (ص ) مرد خرج کننده مال را. (منتهی الارب ).
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ مثلی .
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند : اذا قالت حذام فصدقوهافان القول ما قالت حذام . (از قاموس الاعلام ترکی ).ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ...
-
حذام
لغتنامه دهخدا
حذام . [ ح ُ ] (ع ص ) سست . کاهل . (از منتهی الارب ).- حذام المشی ؛ بطی ٔ. کسلان .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابیست و بعضی حرام به راء مهمله گفتند.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َزْ زا ] (ع ص ، اِ) باربند. کسی که بار بندد. کسی که بار کاغذ را بندد، به اصطلاح ماوراءالنهر. (سمعانی ). ج ، حزامون .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح َزْزا ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن حسین حزام مروزی . مکنی به ابواحمد و نامش محمد است و حزام نسبت اوست و در اسفیجاب پس از سال سیصد و پنجاه درگذشت . (سمعانی ).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل عامری . طوسی وی را در عداد رجال شیعه شمرد. (لسان المیزان ج 2 ص 187).
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حکیم . تابعی است .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن خویلدبن اسدبن عبدالعزی قرشی ، برادر خدیجه ام المؤمنین و پدر حکیم میباشد. ابن اثیر او رادر عداد صحابه شمرده است . (الاصابة قسم 4 ج 2 ص 78) (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به حزامی مدنی ابراهیم شود.
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن دراج . تابعی است .
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عوف از بنی جعل . از صحابه است که به مصر سکونت گزید و در بیعت تحت الشجره با قومش بیعت کرد و پیغمبر به او گفت : «لاصخر و لاجعل انتم بنو عبداﷲ» و ابن فتحون او را استدراک کرده است . (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 6) (حسن المحاضره ج 1 ص 88...
-
حزام
لغتنامه دهخدا
حزام . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن قیلة بنت مخرمة. مادرش قیلة گفت که او با پیغمبر بود و کشته شد. (الاصابة ج 2 ص 7 قسم 1).