کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هدبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هََ دَ ب َ ] (ع اِ) یکی از هدب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد محدثی است معروف به هداب . (منتهی الارب ). رجوع به هداب شود.
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خشرم بن کوز از بنی عامربن ثعلبه بود از قضاعة. شاعری فصیح ، مرتجل ، راوی و از مردم بادیه ٔ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیادةبن یزید بکشت واز بیم آنکه سعدبن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت . زیادبن س...
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) العذری . شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است . رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود.
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هَُ ب َ ] (ع اِ) یکی از هُدب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یک مژه ٔ چشم . (آنندراج ).
-
هدبة
لغتنامه دهخدا
هدبة. [ هَُ دَ ب َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
هدبه
لغتنامه دهخدا
هدبه . [ هََ ب َ] (اِ) جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است . (برهان ). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی ، خاکستری رنگ ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفه ٔ حکیم...
-
واژههای همآوا
-
حدبة
لغتنامه دهخدا
حدبة. [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان . سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است . آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت ، تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی...
-
حدبة
لغتنامه دهخدا
حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رجال حدیث و ابراهیم بن احمد مروان از او روایت کند.
-
حدبة
لغتنامه دهخدا
حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (ع اِمص )گوژپشتی . کوزپشتی . (منتهی الارب ). احدیداب . تقصع. گوژی . کوزی . دوتائی . خم . قوز. قوزک . برآمدگی پشت . بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه . (اقرب الموارد). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون (بجلو) که حدبة المقدم نامیده شود ...
-
جستوجو در متن
-
پرپا
لغتنامه دهخدا
پرپا. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) هَدبه . خرخدا. خرخاکی . پرپایه . حمارالبیت .
-
عیر قبان
لغتنامه دهخدا
عیر قبان . [ ع َ رِ ق َب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرخاکی و حمارقبان شود.