کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجیمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هجیمی
لغتنامه دهخدا
هجیمی . [ هَُ ج َ می ی ] (اِخ ) عبیدبن عمرو الضریر الهجیمی ، مکنی به ابوعبدالرحمان در محله ٔ هجیم بصره نزول کرد و بدان منسوب شد. از عطأبن السائب روایت کند و محمدبن سلام را از وی روایت است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
هجیمی
لغتنامه دهخدا
هجیمی . [ هَُ ج َ می ی ](ص نسبی ) منسوب به محله ٔ هجیم بصره . (از سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
ابوسدره
لغتنامه دهخدا
ابوسدره . [ اَ س ِ رَ ] (اِخ ) سُحَیمی هُجَیمی . شاعری است از عرب .
-
کیسان
لغتنامه دهخدا
کیسان . [ ک َ ] (اِخ ) ابن معرف هجیمی ، مکنی به ابوسلیمان . نحوی است . (از معجم الادباء ج 6 ص 215).
-
سحیمی
لغتنامه دهخدا
سحیمی . [ س ُ ح َ ] (اِخ ) ابو سدرة سحیمی هجیمی . شاعری است از عرب . (منتهی الارب ).
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) کیسان بن معرف نحوی هجیمی . رجوع به کیسان ... شود.
-
ذات الرأس
لغتنامه دهخدا
ذات الرأس . [ تُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) قسمی از شکستگیهای سر(شجة) است . عوف هجیمی راست : و هم ضربوک ذات الرأس حتی بدت ام ّالدماع من العظام .(از المرصع).
-
جابر
لغتنامه دهخدا
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم هجیمی تمیمی . صحابی است . کنیه اش ابوجری یا ابوجروه است وی در بصره اقامت گزید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
طریف
لغتنامه دهخدا
طریف . [ طَ ] (اِخ ) ابن مجالد، ابوتمیمه ٔ هجیمی . تابعی است . (منتهی الارب ). در سنه ٔ 95 وبقولی 97 هَ . ق . درگذشت . (تاج العروس ج 6 ص 178).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علی ، مکنی به ابوالصقر. از روات بود و پسر عموی قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز است . وی از هجیمی و طبرانی و جز آن دو از اهالی بصره روایت کند. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 81).
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...