کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هجين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هجین
لغتنامه دهخدا
هجین . [ هََ] (ع ص ) ناکس . (منتهی الارب ). لئیم . (اقرب الموارد). || فرومایه از هر چیز. (منتهی الارب ). || آن که پدرش آزاد و مادرش پرستار باشد. (منتهی الارب ). عربی که کنیززاده باشد و ازهری گوید: هجین کسی است که پدرش عرب و مادرش کنیزی غیرمحصنه بود و...
-
خرج هجین
لغتنامه دهخدا
خرج هجین . [ خ ُ ج ُ هََ ] (اِخ ) نام وادیی است و ابن اعرابی از ابوالمکارم زبیری چنین انشاد کرد : تبصر خلیلی هل تری من ظعائن بروض القطا یشعفن کل حزین جعلن یمیناً ذا العشیرة کله و ذات الشمال الخرج خرج هجین .(از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
مهاجن
لغتنامه دهخدا
مهاجن . [ م َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجین . (ناظم الاطباء). رجوع به هجین شود.
-
بغل
لغتنامه دهخدا
بغل . [ ب َ ] (ع مص ) هجین و بدنژاد گردانیدن اولاد کسی را. (از ناظم الاطباء). هجین گردانیدن اولاد کسان را. (منتهی الارب ).
-
هجینة
لغتنامه دهخدا
هجینة. [ هََ ن َ ] (ع ص ) مؤنث هجین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هُجن ، هجائن ، هِجان . (اقرب الموارد). رجوع به هجین شود.
-
مهاجین
لغتنامه دهخدا
مهاجین . [ م َ ](ع ص ، اِ) ج ِ هجین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). و رجوع به هجین شود.
-
هجن
لغتنامه دهخدا
هجن . [ هَُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هجناء. رجوع به هجناء شود.
-
هجناء
لغتنامه دهخدا
هجناء. [ هَُ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هُجُن . رجوع به هجن شود.
-
هجنان
لغتنامه دهخدا
هجنان . [ هَُ ] (ع ص ، اِ) هُجُن . هجناء. ج ِ هجین . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مهاجنة
لغتنامه دهخدا
مهاجنة. [ م َ ج ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هجین . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
تهجین
لغتنامه دهخدا
تهجین . [ ت َ ] (ع مص ) زشت و عیبناک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). قبیح و عیبناک گردانیدن امری را. (از اقرب الموارد) : مناشیر دارالخلافة المقدسه بیرون آمد مشتمل بر تحریض غوریان بر قصد سلطان خوارزم و تهجین و تقبیح حرکات و افع...
-
معنی
لغتنامه دهخدا
معنی . [ م ُ ع َن ْ نا ] (ع ص ، اِ) اسبی است هجین . (منتهی الارب ).اسب بدنژاد و هجین . (ناظم الاطباء). || فحل پست و بدنژاد. || معنی الکتاب ؛ عنوان کتاب . (از اقرب الموارد). علامت و نشان کتاب . (از منتهی الارب ) . || شترکوهان شکافته . || بندی دیرمانده...
-
مسهم
لغتنامه دهخدا
مسهم . [ م ُ هََ ] (ع ص ) اسب کم اصل . (منتهی الارب ). اسب هجین . مشهب . (از اقرب الموارد). اسب کم اصل و هجین . (ناظم الاطباء). || رجل مسهم الجسم ؛ مرد لاغر در عشق . (منتهی الارب ). مرد لاغر از عشق . (ناظم الاطباء).
-
پچل
لغتنامه دهخدا
پچل . [ پ َ چ َ ] (ص ) آنکه پیوسته تن و لباس ملوث دارد. || شلَخته . پِنتی . دَنس . پلشت . قَذر. || قبیح . قبیحه . هجین . مستهجن . خبیث . || چرک .