کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هبلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هبلة
لغتنامه دهخدا
هبلة. [ هََ ب ِ ل َ ] (ع ص ) زنی که فرزند خود را گم کرده باشد. مادر گم کرده فرزند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). این کلمه در مقام مدح و اعجاب استعمال شود. (معجم متن اللغة). ولی اقرب الموارد درباره ٔ کلمه ٔ «هابل » که به معنی زن گم کرده فرزند است آ...
-
هبلة
لغتنامه دهخدا
هبلة. [ هَِ ب ِ / ب َل ْ ل َ ] (ع ص ) مؤنث هبل [ هَِ ب ِ / هَِ ب َل ل ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن بزرگ جثه . (ناظم الاطباء). || زن درازبالا. (ناظم الاطباء).
-
هبلة
لغتنامه دهخدا
هبلة. [ هَُ ل َ ] (ع اِ) بوسه . قبله . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || (ص ) زن فرزند گم کرده . (معجم متن اللغة).
-
واژههای همآوا
-
حبلة
لغتنامه دهخدا
حبلة. [ ] (اِخ ) ابن مالک داری . جبلة با جیم صحیح تر است . (الاصابة ج 1 ص 318).
-
حبلة
لغتنامه دهخدا
حبلة. [ ح َ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حابلة. زنان آبستن .
-
حبلة
لغتنامه دهخدا
حبلة. [ ح َ ل َ / ح َ ب َ ل َ ] (ع اِ) بیخ انگور یا شاخ انگور. (منتهی الارب ).
-
حبلة
لغتنامه دهخدا
حبلة. [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) قریه ای از قرای عسقلان که حاتم بن سنان حبلی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
-
حبلة
لغتنامه دهخدا
حبلة. [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) انگور. تاک . درخت انگور. || بیخ انگور. || میوه ٔ درختان سلم و طلح و سیال که نوعی از درخت باخار است . بار عضاة. ج ، حُبل ، حُبَل . || ورق سمر. || نوعی از پیرایه که در حمیل باشد. زیور گردن . (مهذب الاسماء). ج ، حُبلات . || تره ...
-
جستوجو در متن
-
ابوالهیذام
لغتنامه دهخدا
ابوالهیذام .[ اَ بُل ْ هََ ] (اِخ ) کلاب بن حمزة العقیلی . حرّانی نحوی لغوی . وی از اهل حرّان بود و مدتی در بادیة اقامت گزید و گویند او معلم کتاب بود و به ایام قاسم بن عبیداﷲبن سلیمان به بغداد شد و قاسم را مدح گفت . و او عالم بشعر بود و خط او معروف ا...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...