کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هبا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هبا
لغتنامه دهخدا
هبا. [ هََ ] (از ع اِ) صورت فارسی هباء. گرد وغبار که از روزن در آفتاب پدید آید. نغام . (ناظم الاطباء). (آنندراج ). غبار. (اقرب الموارد) : مجره چون ضیا که اندر اوفتدبه روزن و نجوم او هبای او. منوچهری .از حجت میگوی سخنهای به حجت زیرا که ضیائی تو و اینه...
-
واژههای مشابه
-
هبا داشتن
لغتنامه دهخدا
هبا داشتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) تباه کردن . ضایع ساختن . از بین بردن . ناچیز کردن . نابود کردن . هبا کردن : هر عزم که محکم تر هر گنج که افزون ترفرمانش هبا دارد احسانش هدر دارد.امیر معزی (از ارمغان آصفی ).
-
هبا شدن
لغتنامه دهخدا
هبا شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد و غبار شدن . به صورت ذرات گرد و غبار درآمدن : زی مشکلاتها نگشاید رهت کسی گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست . ناصرخسرو. || تباه شدن . نابود گردیدن . ضایع شدن . از بین رفتن : نوروز تو به بود جهان را کزو چنین ه...
-
هبا کردن
لغتنامه دهخدا
هبا کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تباه کردن . نابود ساختن . (ناظم الاطباء). ضایع کردن . از بین بردن . هبا داشتن : سیرت این چرخ کنون یافتم بایدمان کرد بدین ره هباش . ناصرخسرو.اسب بچار صولجان گوی زمین کند هباطاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه . خاقانی...
-
هبا گردیدن
لغتنامه دهخدا
هبا گردیدن . [ هََگ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تباه شدن . ضایع گردیدن . نابودگشتن . از بین رفتن . هبا شدن . هدر رفتن : در وقت کینه گر بودش بر حسود دست قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر.عطار.
-
هبا گشتن
لغتنامه دهخدا
هبا گشتن .[ هََ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به هبا گردیدن شود.
-
هبا و هدر
لغتنامه دهخدا
هبا و هدر. [ هََ وَ / وُ هََ دَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برایگان . مفت . بباطل . (یادداشت مؤلف ). بربادرفته . ضایعشده .
-
واژههای همآوا
-
هب ء
لغتنامه دهخدا
هب ء. [ هََ ب ْءْ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
هبع
لغتنامه دهخدا
هبع. [ هََ ] (ع مص ) کند رفتن خر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || کند رفتن و به نشاط نرفتن هر چهارپا. (اقرب الموارد). || گردن دراز کرده رفتن شتر. || ناگهان فرا پیش آمدن قوم از هر جای . (معجم متن اللغة). || بشتاب و با کمک گردن رفتن ش...
-
هبع
لغتنامه دهخدا
هبع. [ هََ ب َ ] (ع ص ) خر و یا هر چهارپایی که به کندی رود و به نشاط نرود. (اقرب الموارد).
-
هبع
لغتنامه دهخدا
هبع. [ هَُ ب َ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || شتربچه ای که در آخر نتاج زاده باشد. (منتهی الارب ).شتربچه ای که در تابستان یا آخر نتاج زاده باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ): ما له هبع و لا ربع. (ناظم الا...
-
هبع
لغتنامه دهخدا
هبع. [ هَُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هابع و هَبوع . (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). رجوع به هابع و هَبوع شود.
-
حبا
لغتنامه دهخدا
حبا. [ ح َ ] (ع اِ) ابر برهم نشسته . ابربلند برآمده ٔ نزدیک افق مانند کوه . (منتهی الارب ).