کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاژ
لغتنامه دهخدا
هاژ. (اِ) بانگ . فریاد. شور و هرای و غوغا. || (ص ) غمناک . ملول و مغموم . (از ناظم الاطباء). و رجوع به هار، با راء مهمله شود.
-
هاژ
لغتنامه دهخدا
هاژ. (ص ) بد و زشت . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حیران . سرگشته . متحیر. واله و درمانده . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اسدی ) : همه دعوی کنی و خایی ژاژدر همه کارها حقیری و هاژ. ابوشکور. || بر یک جای ...
-
واژههای مشابه
-
هاژ و واژ
لغتنامه دهخدا
هاژ و واژ. [ ژُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیران و سرگردان . سرگشته . سر در گریبان فروبرده . (ناظم الاطباء). هاج و واج (در تداول عامه ).
-
جستوجو در متن
-
هاژه
لغتنامه دهخدا
هاژه . [ ژَ / ژِ ] (ص ) به معنی هاژ و هاژوست . رجوع به «هاژ» و «هاژو» شود.
-
هازو
لغتنامه دهخدا
هازو. (ص ) رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود.
-
هاج
لغتنامه دهخدا
هاج . (ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج (هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام ). || مات . دنگ . منگ . کودن . رجوع به هاج و واج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
-
هاج و واج
لغتنامه دهخدا
هاج و واج . [ ج ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیرت زده . حیران . متحیر. مات . مبهوت . || گیج . گیج و ویج . دنگ . منگ . رجوع به هاج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
-
هازه
لغتنامه دهخدا
هازه . [ زَ / زِ ] (ص ) کسی را گویند که از خیریت بر یکجای فروماند و واله شده باشد. || حقیر. (جهانگیری ). رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود.
-
هاژو
لغتنامه دهخدا
هاژو. (ص ) زبون . (برهان ) (ناظم الاطباء). || محقر. || زشت . || حیران و درمانده . || خاموش . (برهان ) (از ناظم الاطباء). فرهنگهای بعد از اسدی «هاژو» و «هاژه » را به همان معنی هاژ ضبط کرده اند شاید «واو» و «ها» تصغیر باشد لفظ هاج که در تکلم هست مبدل ه...
-
آنهمه
لغتنامه دهخدا
آنهمه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) تمام آن : چو بشنید شه کیقباد آن همه برآورد سر از میان رمه . فردوسی . || آن مقدار بسیار : ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژکجا شد آنهمه دعوی ّ و لاف و آنهمه ژاژ؟لبیبی .
-
واج
لغتنامه دهخدا
واج . (اِ) گفتار و کلام و سخن . (ناظم الاطباء). || پرسش ، ابی واجی ؛ از من میپرسی : ابی واجی چرا بی نام و ننگی کسی کش عاشقه چش نام و چش ننگ ؟ باباطاهر(از انجمن آرا) و (آنندراج ). || واج ، امر به گفتن باشد یعنی بگو. (برهان ) (جهانگیری ). || (ص ) بی ن...
-
لتره
لغتنامه دهخدا
لتره . [ ل َ رَ / رِ ] (ص ) پاره پاره و دریده . (برهان ) (صحاح الفرس ) : بلتام آمد زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام . محمدبن وصیف (از تاریخ سیستان ص 210).خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه . منجیک .پی...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ) گندیده و عفن . فژغند. (لغت فرس ). شَماغَنده . شَمغَند. شَمغَنده . (برهان ). غَسّاق . منتن . (منتهی الارب ). متعفن : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند. عماره .به جای خشتچه گر بیست نافه بردو...