کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هاون دسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هاون دسته
لغتنامه دهخدا
هاون دسته . [ وَ دَت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ابزاری از سنگ و یا فلز و یا چوب که بدان در هاون چیزی را کوبند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...
-
جدلة
لغتنامه دهخدا
جدلة. [ ج َ ل َ ] (ع اِ) دسته ٔ هاون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دسته ٔ هاون سنگی . (شرح قاموس ). مدقة المهراس ؛ اَی الهاون . (اقرب الموارد).
-
دستجة
لغتنامه دهخدا
دستجة. [ دَ ت َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب دسته ٔ فارسی است . ج ، دساتج . (از منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). مأخوذ از دسته ٔ فارسی . آغوش . (ناظم الاطباء). دسته . (منتهی الارب ). «حزمة» و بسته و دسته . (از اقرب الموارد). || دسته : دستجه ٔ هاون ؛ دسته ...
-
منحاز
لغتنامه دهخدا
منحاز. [ م ِ / م َ ] (ع اِ) سیرکوب . ج ، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دسته ٔ او. (دهار). هاون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- امثال :دقک بالمنحاز حب الفلفل ؛ این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. ...
-
مهراس
لغتنامه دهخدا
مهراس . [ م ِ ] (ع اِ) هاون . (منتهی الارب ). هاون سنگی . هاون گندم کوب . سِرکو. مطلق هاون است خواه سنگی یا برنجی یا چوبی . (آنندراج ). هاون سنگین . ج ، مهاریس . (مهذب الاسماء). || جواز که بدان گندم کوبند. (منتهی الارب ). جواز. (برهان ). هاون دسته . ...
-
چوبی
لغتنامه دهخدا
چوبی . (ص نسبی ) منسوب بچوب . (ناظم الاطباء). از چوب . ساخته شده از چوب ، همچون : خانه ٔ چوبی ، پای چوبی ، پل چوبی ، درچوبی ، دسته ٔ چوبی ، قاشق چوبی ، قفس چوبی ، نیمکت چوبی ، تخت چوبی ، میز چوبی ، صندلی چوبی ، صندلی دسته دار چوبی ، قفسه ٔ چوبی ، کفش...
-
بته
لغتنامه دهخدا
بته . [ ب َ ت َ ] (اِ) سنگی است که در روی آن بعضی چیزها صلایه نمایند. بتو نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193). سنگی باشد که بدان داروها سایند. مقمع. (برهان قاطع) (آنندراج ). دسته ٔهاون . (ناظم الاطباء). || پلو ساده و خشک .بده . (از فرهنگ شعوری )....
-
قیروتی
لغتنامه دهخدا
قیروتی . [ ق َ ] (معرب ، اِ) موم روغن . (برهان ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بعضی گویند مرهمی باشدکه آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافورو موم سازند. (منتهی الارب ) (برهان ). نخست روغن گرم باید کرد و موم در وی گداختن ، و ...
-
مدق
لغتنامه دهخدا
مدق . [ م ِ دَق ق ] (ع اِ) آنچه بدان بکوبند. ابزاری که بدان چیزی را بکوبند. مُدُق ّ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَداق ّ، مِدَقَّة، مَدَقَّة. (ناظم الاطباء). || کوبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مشته . (از برهان قاطع، ذیل لغت مشته )....
-
مدقة
لغتنامه دهخدا
مدقة. [ م ِ دَق ْ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را بکوبند و نرم کنند. (از اقرب الموارد). کوبه . (منتهی الارب ). کلوخ کوب وآنچه بدان خرمن نرم سازند. (مهذب الاسماء). جامه کوب و سنگی که بدان چیزها سایند و هر چه بدان چیزی ساییده شود. (فرهنگ خطی ). ج ، مداق...
-
اهرم
لغتنامه دهخدا
اهرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) مخفف اهریمن . شیطان . (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). اهریمن . اهرامن . (جهانگیری ) : زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش . سوزنی (از جهانگیری ).نای را حق بیهده خوش دم نکردبهر انس آمد پی اهرم نکرد. مول...
-
ارویس
لغتنامه دهخدا
ارویس . [ اَرْ ] (اِ) تخته ای را گویند که فارسیان اسباب پرستش را بر بالای آن گذارند، به این معنی باشین نقطه دار هم بنظر آمده است . (برهان ). در اصطلاح زرتشتیان ((اورویس گاه )) سنگ بزرگی است چهارگوشه که درمراسم دینی آلات مخصوصه ای از قبیل هاون و دسته ...
-
دستج
لغتنامه دهخدا
دستج . [ دَ ت َ ] (معرب ، اِ) تعریب دسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعة أذرع له أربعةعشر (کذا) دندانکة أکبر من دستج الهاون .(معجم البلدان ذیل کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). و تلقی [ برجل الغراب ] فی هاون مجر... و تدق بدست...